رادمهررادمهر، تا این لحظه: 13 سال و 15 روز سن داره

رادمهر

پودر صابون شور یا شیرین...

1390/12/6 13:41
نویسنده : مامان رادمهر
689 بازدید
اشتراک گذاری

آخه مگه آدم با پودر صابون دوش می گیره؟niniweblog.com

مثل همیشه من که رفتم سر ماشین لباسشویی تو هم چهار دست و پا با سرعت یه فوکر خودتو رسوندی به من و از در ماشین آویزون شدی... حالا کی اون بیچاره کنده بشه خدا می دونه... لباسارو با کمک و همکاری صمیمانه تو ریختیم تو ماشینniniweblog.com بعدشم پودر صابون رو که هفت تا سوراخ از دست تو قایمش کردم برداشتم اومدم بریزم تو ماشین دیدم داری سبد لباسارو برمی گردونیniniweblog.com سبد لباسارو گرفتم دیدم عین این پیشی کوچولوها که جیک ثانیه شکارشون رو رو هوا می زنن پودر رو رو هوا زدیniniweblog.com

اومدم پودر رو ازت بگیرم هول شدی مثلا خواستی ندی به من محکم تکونش دادی و خالیش کردی رو سرتniniweblog.com

 واییییییی...از ترس زبونم بند اومد....یهو دیدم سرت سفید سفید شده و پودر صابون داره می ریزه روی صورتت و بینی و دهنتniniweblog.com... همه اینا در کمتر از یک ثانیه اتفاق افتاد... زدمت زیر بغلم بردمت زیر دوش آب...این تنها کاری بود که اون لحظه به ذهنم رسید... موهاتو شستم ... خوبه حالا کفش کنترل شده بود وگرنه تا فردا صبحش باید از سرت کف می شستم... اما همونشم می رفت تو چشمای خوشگلت و تو از سوزش وحشتناکش گریه می کردی... البته منم همراه تو گریه می کردم ولی چاره ای نبود... حسابی شستمت و آوردمت بیرون. لباس تنت کردم و زنگیدم اورژانس و جریانو گفتم... گفتم که به نظرم کمی از پودر توی دهنت رفته با این که من کاملا شستمش... اما اورژانس گفت چیزی نیست حتی اگه بیشتر خورده باشه هم چون پودر صابونه اتفاقی نمی افته فقط ممکنه به صورت کف برگرده بالا... بعد هم از مامانی و خاله بهاره پرسیدم... چی کار کنم داشتم از نگرانی خفه می شدم... دقیقا قلبم تو گلوم می زد...niniweblog.com

 

خلاصه چشمات حسابی سرخ شد که اونم تا بیست دقیه بعدش خوب شدniniweblog.com

آخه وروجک پودر صابون رو می خواستی چی کار؟ نگفتی من سکته می کنم؟ حالا بگو ببینم پودر صابون چه مزه ایه؟ شور یا شیرین؟ ترش یا تلخ؟niniweblog.com

 

وای... نکنه که می خوای تمام شیطنت های بچگی منو تکرار کنی؟niniweblog.com

نه من اعصاب مامانمو ندارما... من خیلی شکننده تر از این حرفام...niniweblog.com

 

رادمهرم، جون مامان به جونت بنده، به خدا جون مامان به جونت بنده...پس مواظب خودت باش... niniweblog.com

خدایا در پناه خودت حفظش کنniniweblog.com

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان ریحانه جون
6 اسفند 90 14:08
می دونم که خیلی بهتون استرس وارد شد.. خوب این نگرانی ها به خاطر اینه که ما مامانا اولین تجربه زنگیمونه.... ولی خدا رو شکر که به خیر گذشت... حالا حالا ها کار دارین با آقا رادمهر کوچولو...
مواظبش باشین و به ما هم سر بزنین...


دقیقا همینه مامان ریحانه جون... ممنون که به ما سر زدین... حتما ..
مامان رانیا
6 اسفند 90 15:03
ای شیطون
خاله فرنگیس
7 اسفند 90 12:54
از دست این رادمهر عجی شیطون بلایی شده این پسر.ههههههههه
خدا حفظش کنه و همیشه سالم و خوشحال زیره سایه پر مهر شما و همسرت نگهش داره.الهی امین.منو هم از دعا فراموش نکن.


مخلصیم


خاله فرن دوستت داریم... خیلی هم مخلصیم...اگه قابل باشم به رو چشم
خاله نوشی
7 اسفند 90 12:58
اخه مامانی اگه این کارا رو نکنه که مرد نمیشههههههههههههههههههههههههه. بوسسسسسس
cupid
7 اسفند 90 19:39
حتما خیلی بهت فشار اومد اما من که الان داشتم می خوندم کلی خندیدم . آخه این همه سرعت عمل و خلاقیت واقعا جالبه ! خوشم میاد که کلا در همه ی صحنه ها به شدت هر چه تمام تر حضور داره !
مامي گل
8 اسفند 90 13:57
اي قربونت برم كه چشمات اوف شد حسابي ماماني رو حرص دادي حالا راستش رو بگو خوشمزه بود؟؟؟
سمانه مامان کیمیا
8 اسفند 90 19:37
وای وای چه وحشتناک ای شیطونننننننننننن
سمرا مامی امیرحاسن
9 اسفند 90 9:26
واییییییییی..........الهی شکر که همه چی بخیر گذشت خیلی مواظب این گل پسر ما باش بووووووووووووووووووس
هدی مامان مبین
9 اسفند 90 16:43
خدا رو شکر به خیر گذشت رادی جونمممممم تو هم حسابی اتیش میسوزونی دلبر کوچولو من عاشق شیطنت های نی نی هام به شرط سلامتیشون صوفی جونم خسته نباشی...
خاطره مامان بردیا
10 اسفند 90 21:33
الهی من فدای خودت بشم و شیطونیات... خدا رو شکر بخیر گذشته
سپید مامان علی
21 فروردین 91 17:16
ای جووونم...........تو چرا اینقدر بلا شدی آقا خوشگله....خدا رو شکر که این مسئله به خیر گذشته
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد