علاءالدین و چراغ جادو...
پسر خوشملم دیروز با هم رفتیم به شهر قصه ها...دیروز تو حوصله ات سر رفته بود منم رفتم سر کتابخونه ات و کتاب علاءالدین و چراغ جادو رو برات آوردم تا برات بخونمش...فکر نمی کردم عکس العملت به کتاب انقدر جالب باشه...عکسای شاد کتاب حسابی توجه ات رو جلب کردن. منم با هزار تا ادا اطوار و بالا پایین پریدن داستان رو برات تعریف کردم... خیلی باحال بود تو دیگه نق نمی زدی و بادقت گوش می کردی... آفرین به تو....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی