یازده ماههگیت مبااااااارک
شیرینم ١١ ماهگیت مبارررررررررررررک.... نازنینم ١١ ماهگیت مباااااااارک... دیگه اگه یه کوچولو سیبیل برات بذارم مرد مرد شدی... نه فکر کنم باید یه فکری به حال پوشکتم بکنم ... یه فکری هم به حال دندونای توی راه و .... نه مثل اینکه هنوز تا مرد شدن یه کم دیگه راه داری، مگه نه؟
باورم نمی شه که یه ماه دیگه تولدته... یک ساله می شی... باورت می شه؟ من که نه...
پارسال یه همچین روزایی قلبم به جای سینه تو حلقم می زد.... داشتم از استرس خفه می شدم... از هیجان دیدن روی ماه تو دیگه شب و روز نداشتم... تو هم که رسما داشتی می اومدی بیرون... مشت...لگد...
امسال عید از لحظه لحظه تعطیلات لذت بردم... نه اینکه برنامه خاصی داشتما نه... چون با تو بودم بهم چسبید... مسافرت کوچولومون با تمام سختی هاش بهم خوش گذشت... سختیش هم این بود که چون تو دوست داری همه جا چهار دست و پا بری یا هر جایی رو بگیری و بلند شی من همه جا رو از توی هتل گرفته تا ماشین رو با دتول ضد عفونی کردم تا مبادا مریض شی... برای همین خیلی بهم سخت گذشت... کنترل یه کوچولوی نوپای وروجک به نظرم سخت ترین کار دنیاست...
ماجراهای عیدمون رو با فیلم و عکس برات ضبط کردم تا همه رو به صورت تصویری داشته باشی...
یازده ماهه شیرین من خیلی خیلیییییییییییی شیطون شدی... درست مثل خودم... تموم اون آتیشایی رو که سوزوندم تو هم داری می سوزونی... نمی دونم بخندم یا فرار کنم... بعضی وقتا از این که دیوار راه دست نداره که ازش بری بالا عصبانی می شی ولی اگه پسر منی راهش رو پیدا می کنی همون جوری که من پیدا کردم... یه پا اینور دیوار یه پا اونور دیوار بعدشم با کمک دستا می ریم بالا...
خدای مهربون در پناه خودش حفظت کنه عزیزترینم... من با تمام بازی ها و شادی ها و شیطنت های کودکانه ات راه می یام و همراهیت می کنم فقط تو مراقب سلامتیت باش... امیدوارم تو از مامان تو بازی و شیطونی عاقل تر باشی...
دوستت دارم شیرینم... دوستت دارم عزیزترینم... دوستت دارم یازده ماهه خوشمزه من...