رادمهررادمهر، تا این لحظه: 13 سال و 7 روز سن داره

رادمهر

روزهای رادمهری

1392/5/22 15:41
نویسنده : مامان رادمهر
329 بازدید
اشتراک گذاری

این روزا روزای رادمهریه...

آخه تمام لحظه هامون با شیرین زبونی های تو می گذره؛ دارم می برمت خونه مامانی، خودت به من می گی : مامانی نزنی، جیغ نکشی، گریه نکنی...استامیس (اسمارتیز) بخر بیار!!!!!

شبا دیگه روی پام نمی خوابی، دوست داری خودت بخوابی، می یایی دمرو دراز می کشی پیشم و می گی مامان ماساژ بده... آخه تو ماساژو کجا یاد گرفتی وروجک؟

امان از اون روزی که یه چیز ممنوع و یا بی موقع می خوای... درست قبل از خوردن شام: مامان بستنی بده... رادمهر شام بخور بعدا... بستنی بده... عزیزم بعد شام... بستنی بده... نخود فرنگی بعد شام... بستنی بده... وروجک بعد شام...بستنی بده... تقریبا اینجاهاست که مراحل کامل ایزوگام به روش 2013 رو کامل رو اعصاب ما انجام می دی... جیغ جییییییغ...بستنی بده.... منم همچنان: بعد شام پسرم... چقدرم سخته خودتو کنترل کنی، حالا پدر که شدی قشنگگگگ درک می کنی چی می گم... خلااااصه ماجراهای ما با تو همچنان ادامه داره.......

عاشق رفتن به فروشگاهی... خودت می یای پیشنهاد می دی و می گی بریم فروشگاه؟

کلا به کنار آب می گی کنار دریا!! بردیمت کنار سد لواسون و کلی اونجا آب بازی کردی... حالا همه اش می گی : کی می ریم کنار دریا؟

تو جیبم پول بذار... فقط هم با پول واقعی راضی می شی...

سیب و موز رو جزو میوه ها نمی دونی، می گی میوه بده...سیب که بهت می دم می گی نه میوه بده و منظورت فقط گیلاس و هلو و زردآلوئه... خودتو برای هندونه و خربزه و طالبی تقریبا می کشی... ما بقی ماجرا هم که مربوط می شه به راه افتادن شیمک و این حرفا هم باشه برای بعد...

تازگیا دارم سعی می کنم از پوشک بگیرمت... کلا دقت کردی 2 تا 3 سالگی از گرفتن دکتری هم سخت تره... از شیشه بگیر ، از پستونک بگیر، از پوشک بگیر، از خوابیدن روی پا بگیر... خب یهو یه لیسانسم بگیر من راحت شم دیگه....

عزیزترینمممممم در پناه مهر یزدان مهرآفرین شاد باشی و سلامت...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامی امیرحاسن
23 مرداد 92 11:39
قربون پسر ماهم رادی رادان عزیز چقدر بزرگ شده ماشالله بوووووووووووس


ممنون دوستم... امیر حاسنت رو خدا برات حفظ کنه...منون که بهمون سر زدی
مامان نوشى
25 مرداد 92 14:50
خوب اخه بسرمون داره مرد ميشه، فداش شمممم
سپید مامان علی
27 مرداد 92 20:09
ای جووونم که این روزهای رادمهری اینقدر شیرینه... همه ما داریم به نوعی این دکترای 2 تا 3 سالگی رو می گیریم... بسی سخت است اما شیرین... قربونت برم که سیب و موز رو میوه نمی دونی...خخخخ
خاطره مامان بردیا
27 مرداد 92 22:16
فداش بشم که وقتی بستنی می خواد یعنی بستنی می خواد دیگه مراحل ایزوگام و خوب اومدی و این که 2 تا 3 سالگی از گرفتن دکترا سخت تره رو هم بدجور موافقم باهات. ببوس سفید برفی رو


یعنی بعضی وقتا دلم می خواد سرمو بکنم تو تشت یخ شاااااید یه کم خنک شه بیچاره....
نسرین... مامان بردیا
29 مرداد 92 2:55
بابا لیسانس گرفتن که کاری نداره...
از شیر گرفتن هم که همانند آب خوردن بود در مقایسه با :
پوشک گیرووووون...

خدا صبرمون بده...

موفق باشید


واقعا صبرمون بده... ممنون شما هم همینطور

هدی مامان مبین
29 مرداد 92 21:27
الهی فدای ایزوگام به روزت برم...
مامانی واقعا صبر تو اون لحظه است که به ایزوگامش ایزو میده...
این روزای رادمهری خیلی قشنگ بود..این پدر شدن اینده اش
و این دکترای مامانااااااااااا


من که کلا به پای تو نمی رسم هدی... ولی خب چاره چیه؟...
الهه
6 شهریور 92 6:57
عزيزم . اما واقعا خوب اومدي . انشاالله به سلامتي ليسانس هم ميگيره


مرسی مهربون
مامان محمدحسن کوچولو
13 شهریور 92 14:47
خیلی وقته بروز نشدین

خوبی مامان رادمهر جون؟پسری خوبه؟


بله ممنون از لطفت... خیلی درگیرم بهزدی انشاالله...پسری رو ببوس
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد