ما و عیدی که تو راهه...
مامان بریم دریا... چرا نمیریم مسافرت؟ میشه بریم هتل؟
مامان ماهی گلی بخریم؟
تخم مرغ پس کی رنگ کنیم؟
تخم قناری های کوچولوی منم می ذاری تو سفره؟
مامان پس کی عید میشه؟
***
اینو خیلی قبول دارم که عید مال بچه هاست اما تو خونه ما عید مال همه است... شور و هیجان عیدانه ما امسال بیشتر از سالای دیگه در تو اثر کرده و حالا بی قرار اومدن عیدی... بی قرار همون کارهای ساده و کودکانه که دل هر سه مون رو شاد می کنه... تخم مرغ رنگی، ماهی گلی ، مسافرت ، مهمون بازی و لباس نو...
با این تفاوت که ما صبر داریم اما تو نه...
دلت داره پر می کشه برای یه مسافرت... مثل خودمی ... دلت زود به زد سفر می خواد...
از آذر ماه تا الان که سفر نرفتیم تو یه جوری از مسافرت حرف می زنی که انگار سال هاست نرفتی مسافرت... آخ که من عاشق این حس و حالتم
چقدر خوبه که دیگه حسابی پایه ای...خودت پیشنهاد سفر می دی... درباره رنگ تخم مرغای سفره هفت سین حرف می زنی و دوست داری سفره مونو تو بندازی...
خب اینا یعنی خوشبختی دیگه...
من همینای زندگی رو خیلی دوست دارم
که سه تایی سفره هفت سین بندازیم... دورش بشینیم و بگیم و بخندیم...
دیگه چیزی نمونده... عید قشنگ ما تو راهه
خدایا برای تمام خوشبختی های زندگی سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم