رادمهررادمهر، تا این لحظه: 13 سال و 16 روز سن داره

رادمهر

یه اعتراف...

1390/7/6 12:55
نویسنده : مامان رادمهر
457 بازدید
اشتراک گذاری

وروجک فسقلی نمی خوای بذاری من بیچاره در حال احتضار یه چرت راحت بزنم؟ چرا مثل پیرمردا انقدر تو خواب غر می زنی آخه؟ قربونت برم... می خوام یه اعترافی بکنم: الان مدتیه که می خوام جات رو از خودم جدا کنم و ببرمت تا تو اتاقت بخوابی اما هر روز یه چیزی رو بهونه می کنم و این کار رو انجام نمی دم... اول فکر می کردم شاید برای تو سخت باشه اما دیدم نه ... برای خودم سختهاز خود راضی من به اینکه مثل یه موش کوچولو کنارم بخوابی و هی غر بزنی و وول بخوری و دمر شی و سرت رو بمالی به بالشت و اینا انقدر عادت کردم که باید یه برنامه بذارم تا اول خودم رو راضی کنم تا از تو جدا شم.... بعدا برام دست نگیریا... حالا من یه چیزی گفتمچشمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

ملودی
6 مهر 90 16:30
میگم صوفی جان پس باید یه برنامه ریزی کرد تو رو از اتاق رادمهر برد بیرون ... همه جا بچه رو جدا میکنن ولی مثل اینکه برای تو برعکسه حالا البته چه عجله ای داری...بذار کنارش باشی به موقع خودش تنها هم میخوابه.
خاطره مامان بردیا
8 مهر 90 17:34
آخی جانم... آره عزیزم سخته اما زودتر جداش کنی بهتره. امتحان کن ضرر نمی کنی. من از پایان 3 ماهگی بردیا رو گذاشتم توی اتاق خودش و خیلی راضی ام
هدی مامان مبین نفس
9 مهر 90 11:32
دنیای مادرانه عجب سقفی دارد ...!
اصلا سقف ندارد ...اسمان است و بس...
من که نمیتونم مبین رو بیرون کنم...
فقط جاشو از تختم جدا کردم تو تخت پارکش میخوابه..بازم نگرانشم...بازم دلتنگ...یه وقتای تقلب میکنم میارمش زیر پتوم
میخوام از نفسهاش لذت ببرم


آییییییی گفتی هدی جون... دقیقا همینه... حالا وقتی اون می خوابه من ول کن نیستم هی نازش می کنم... می چسبونمش به خودم... راست گفتی دنیای مادرانه سقف نداره
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد