رادمهررادمهر، تا این لحظه: 13 سال و 13 روز سن داره

رادمهر

اولین غلتیدن... هورااااااااااا

رادی رادن من امروز بهم خبر دادن که تو خودت غلت زدی و موفق شدی دمر بمونی... هورااااااااااااا...ماشالله گلی...ماشالله....خیلی خیلی خوشحال شدم جوجه خوشملم... هزار تا بوووووووووووس مامانی برای وروجک خودممممممممم...
18 مرداد 1390

غصه دارممممم....

رادی رادان از اول مرداد که دارم می یام سرکار مامانی داره بهت شیرخشک می ده و متاسفانه تو کم کم داری به طعم شیرینش عادت می کنی و دیگه دوست نداری شیر مامان رو بخوری... خیلییییییی ناراحتم، دوست داشتم تا یک سالگیت بهت شیر بدم اما تو کم کم داری مقاومت می کنی و دیگه دوست نداری شیر مامان رو بخوری...خیلیییییییی ناراحتم کاش اینجوری نمی شد، آخه حیف شیر مادر نیست، تقصیر تو نیست عزیزترینم، تقصیر منه، همه اش تقصیر منه.... ...
17 مرداد 1390

سه ماهگیت مبارککککککک

رادمهرم، عزیز دلم، سه ماهگیت مبارککککککک، هزار ماشالله به تو که داری مرد کوچولوی خونه ما می شی،الهی که با شادی و سلامتی 100 ساله بشی عزیز دلم. تو این سه ماه کلی روزای خوب و بد با هم داشتیم، بدیش زردی تو و مشکل شیردهی من بود که ما رو کلی ترسوند و اون دو شبی که تو بیمارستان به خاطر زردیت نگهت داشتن، و خوبیش تک تک لحظه های با تو بودن...مخصوصا شبا که وسط خواب خوشمزه من جیغ می زنی خدا رو شکر می کنم که سه ماهه صدای شیرینت تو خونه مون می پیچه...تازگی ها هم انواع و اقسام صداهای بامزه رو از خودت در میاری...او...ا...هو...خلاصه این سه ماه کلی برام درس و تجربه بود. غلبه بر گریه هات و دل دردات که هنوزم کم و بیش ادامه داره، اولین تجربه حموم کردنت که...
16 مرداد 1390

خوشمل کلاه

رادی رادان یادته گفتم به بابا سفارش کردم برات یه کلاه خوشگل بیاره؟ آورده پسرم... اونم چه کلاهی، وقتی گذاشتیمش سرت کلی خندیدیم...خیلی بامزه شدی... قلبونت برمممممممم عزیزمممممممم
16 مرداد 1390

پدر خوب...

بابا جون از سفر برگشت و من و تو رو کلی شاد کرد اما از همه باحال تر شام خوشمزه دیشب بود که برای اولین بار سه تایی رفتیم رستوران...آخه پسرم به خاطر اینکه تو اذیت نشی از وقتی به دنیا اومدی وقتی برای شام می رفتیم بیرون اونو یا تو ماشین می خوردیم یا می آوردیم خونه اما دیشب امتحانی رفتیم که ببینیم چی می شه ... تو پسر خیلی خوبی بودی البته یه کم شلوغی کردی اما مامان بهت شیر داد و آروم شدی بعدشم یه بادگلوی بلند بالا زدی و راحت شدی... قربونت برم که هر روزت یه خاطره است مان جون...
15 مرداد 1390

علاءالدین و چراغ جادو...

پسر خوشملم دیروز با هم رفتیم به شهر قصه ها...دیروز تو حوصله ات سر رفته بود منم رفتم سر کتابخونه ات و کتاب علاءالدین و چراغ جادو رو برات آوردم تا برات بخونمش...فکر نمی کردم عکس العملت به کتاب انقدر جالب باشه...عکسای شاد کتاب حسابی توجه ات رو جلب کردن. منم با هزار تا ادا اطوار و بالا پایین پریدن داستان رو برات تعریف کردم... خیلی باحال بود تو دیگه نق نمی زدی و بادقت گوش می کردی... آفرین به تو....
15 مرداد 1390

هیس...

رادی رادان یه شعر یاد گرفتم خیلی باحاله، دارم حفظش می کنم برات بخونم، راست کار من و توئه، برات اینجا می ذارمش تا همیشه با هم از خوندنش بخندیم و لذت ببریم هیس.../ عروسکا یواش تر/ مامان جونم خوابیده/ از صبح زود تا حالا/ خیلی زحمت کشیده/ قطار برقی ساکت/ ماشین کوکی بوق نزن!/ ظهر شده چشما رو هم/ همه لالا مثل من/ حالا اون قطار برقی و عروسکاتو ساکت کن که من و مامانی می خوایم یه درازی بکشیم، البته الان نه ساعت 2...هزار تا بوس کوچولو رو اون دست و پاهای خوشمزه شیرینت. ...
12 مرداد 1390

هدیه ای از بهشت

رادی رادان راستی راستی که شما کوچولوها هدیه های قشنگی از بهشت هستین... هدیه های خوشبویی که آدم از بوییدن بوی تن تون مست می شه... راستی راستی این بوی خوش تن شما از کجا می یاد؟... بعضی وقتا فکر می کنم وقتی که تو به سلامتی بزرگ شی و واسه خودت مردی بشی چقدر دلم برای این روزات تنگ می شه، برای شیر خوردنات، برای بوی خوش تنت، برای اون فندقی هات، برای اون آروغ خوش صدای نازت که بعد از شیر خوردن می زنی... برای همه کوچولویی هات... الهی که همیشه شاد و سلامت باشی عزیز دلم. راستی پسرم ٣ روز دیگه ٣ ماهه می شی...قربونت برم که داری واسه خودت مردی می شی.   ...
10 مرداد 1390

اولین شناسایی

پسر خوشملم دیروز اولین شناسایی رو انجام دادی... بغل من بودی، مامانی اومد پیشمون و شروع کرد باهات حرف زدن تو هم تا چشمت به مامانی افتاد خودتو از بغل من انداختی تو بغلش این یعنی تو مامانی رو می شناسی...هورااااا پسرم دیگه بزرگ شده ماشالله.... هزار تا بوووووووووس خوشمزه برای رادی رادان خودم. ...
8 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد