رادمهرم... 9 ماهه شد
رادی رادانم ٩ ماهه شد..موش تو سوراخ فسقلی من ٩ ماهه
شد... فدای قد کشیدنت... فدای بزرگ شدنت... فدای حرف زدنای قشنگت... فدای تمرین کردنت برای گفتن اسم من ... فدای شیطونی های با نمکت.. فدای لحظه به لحظه نفس کشیدنت
تازگیا وقتی می خوابونمت یه دفعه پا می شی میشینی، نمی دونم چرا؟ ولی خیلی باحاله، هم لجم در می یاد هم خنده ام می گیره
عاشق کشتی گرفتنی... هر بارم که معلومه بازنده کیه؟ من.
عاشق جارو برقی مامانی هستی... مثل سنجاب ازش می ری بالا و مثل کوآلا ازش آویزون می شی
عاشق جزوه های بابا جونی
سه تا دندون داری، چهارمی از بالا تو راهه، دو تا هم از پایین داره یواش یواش می یاد بالا...
همچنان عاشق ماست و غذاهای ترش مزه ای...
مثل من و بابا جون با شیرینی زیاد میونه نداری...
دیروز بهت آلبالو دادم... واییی قیافه ات خوردنی بود... مشتری شده بودی اساسی... زردآلو هم بهت دادم، دقیقا مثل ما از خوردن این چیزا سیر نمی شی...
همچنان شب ها تا صبح ٣ بار شیر می خوری... امان از وقتی که کمی دیر بشه...
دیگه جایی نمونده که نگیری و بلند نشی... تقریبا همه جا رو یه بار امتحان کردی...
عاشق سیم تلفنی... اونم خونه مامانی اینا...
گوشی من و لب تابمون دو تا از اهداف مهمت هستن که هنوز بهشون دست نیافتی البته بگذریم که لب تاب عمه جون رو کلا مورد عنایت قرار دادی
از بازی با سینا و پارسا سیر نمی شی... تولد مامانی دیدم نشستی کنارشون و سه تایی دارین با هم بازی می کنین... من خیلی آرزو داشتم این صحنه رو ببینم... چند با اومدم یواشکی نگاه تون کردم... قربون سه تایی تون که انقدر نازین هزارماشاالله...
خلاصه شدی دنیای من... روزگار من... زندگی من...
دوستت دارم شیرینم، عزیزترینم، رادمهر ٩ ماهه من...