شب عید...
عاشق شب عید بودم و هستم... اون موقع ها نزدیک عید که می شد هی به مامانی می گفتیم بریم خرید...بریم خرید... مامانی هم همیشه می گفت می ریم بذارین مغازه جنس جدید بیارن... و من همیشه می پرسیدم پس کی جنس جدید می یارن؟ می گفت: شب عید...
شب عیدم تو خونه ما از اول اسفند شروع می شد تااااا لحظه سال تحویل که دیگه خود عید بود... من عاشق اون خریدای قشنگ بودم
... مامانی و بابایی ما رو می بردن خرید و ما از کفش و جوراب بگیر تا انواع لباس و کیف و حتی اسباب بازی نو برای خودمون می گرفتیم
... من همیشه اون موقعی که می خواستم کفش و کیف بخرم می دویدم کفش و کیف بزرگترا رو هم نگاه می کردم بعد همیشه به مامانی می گفتم مامان اینا قشنگنا... یه دونه برای خودت بگیر... و مامانی همیشه می گفت باشه... اما هیچ وقت نمی گرفت...
من هیچ وقت اون موقع ها نفهمیدم که چرا موقع خرید شب عید مامانی و بابایی با این که تقریبا بیشتر موقع ها چیزی برای خودشون نمی گرفتن چرا انقدر خوشحالن و می خندن
... من اون موقع ها نمی فهمیدم چرا وقتی ما خریدامون رو می یاریم خونه و همه رو پهن می کنیم و دورش جمع می شیم چرا انقدر بابایی و مامانی کیف می کنن
من همیشه از خودم می پرسیدم مگه می شه عید بیاد و آدم کفش نو نخره اما بازم شاد باشه؟ چرا مامانی و بابایی با این که کفش نو نخریدن اما بازم خوشحالن؟ ... من اون موقع ها هیچی نمی فهمیدم...
اون سالها من یه دختر کوچولوی شاد پر از رویا بودمو امروز در آغاز سال ٩١ یه مامان عاشق و نگران
...اون موقع ها بوی کفش نو منو مست می کرد... و امروز فقط شادی تو
حالا می فهمم چرا مامانی و بابایی در تمام مدتی که ما خرید می کردیم انقدر خوشحال بودن، چون هیچ لذتی بالاتر از دیدن شادی و خوشی فرزند نیست...
حالا می فهمم که چرا هیچ وقت برای خودشون یه خرید مفصل نمی کردن، چون ما حساب همه پولای بابایی رو می رسیدیم و دیگه چیزی برای خودشون نمی موند...
حالا می فهمم چرا وقتی ما خریدامون رو پهن می کردیم وسط خونه، اونا کیف می کردن... آخه آدم وقتی می بینه بچه اش از خریدی که براش کرده لذت می بره دلش غنج می ره...
حالا دیگه خیلی چیزا رو می فهمم... بابا جونی دیروز برات یه فرفره اسپایدر من گرفته...انقدر خوشگله که منم باهاش بازی می کنم... آهنگ می زنه...چراغ داره...اوووه کلی با فرفره های بچگی های من فرق داره... دیدم اومده خونه خوشحال و خندون می گم چیه؟ می گه برای رادی رادان خرید کردم...یهو یاد بچگیم افتادم... آره همه مامان و باباها وقتی واسه بچه ها شون خرید می کنن ذوق زده می شن...
از امسال هر سال، سال توئه... و من و بابا جونی می خوایم از خرید برای تو نهایت لذت رو ببریم و این یعنی بهترین چیزی که شب عید می تونه یه مامان و بابا رو خوشحال کنه.
به امید مهربونیای تو ای از همه مهربون تر...