مرواریدای هفتم و هشتم...
مروارید هفتمی جوونه زده و اومده بیرون و مروارید هشتمی هم تو راهه و در حال جوونه زدن... لثه پایین کنار دو تا دندون جلو... فدات شم خوشمزه من
دیروز داشتم به مرواریدای نازت نگاه می کردم یهو یاد اون روزا افتادم... همون روزایی که وقتی می خندیدی لثه های نازت معلوم می شد... اصلا من تو رو می خندوندم که لثه های صورتی خوشگلت رو ببینم
چه روزای قشنگی بود اون روزا... همون روزایی که بعد از شیر خوردن باید یه بادگلوی گنده می زدی تا دل درد نگیری
همون روزایی که رفیق من و تو شده بود قطره اینفکل که جلوی دل دردای تو رو بگیره
همون روزایی که گردن کوچولوت هی تاب می خورد و چند ثانیه بیشتر نمی تونستی نگهش داری
همون روزایی که دمر می نداختمت رو دستم و کمرت رو می مالیدم تا دل دردت بهتر شه
همون روزایی که مدام برای من و هر کسی که بغلت می کرد یه سردوشی شیری درست می کردی
همون روزایی که تا صبح 10 _ 12 بار شیر می خوردی و نمی خواستی از من کنده شی
همون روزایی که دندون نداشتی و وقتی می خندیدی لثه های صورتیت می زد بیرون
کاش زمان یه کم امان می داد... مهلت می داد... صبر می کرد... من این روزا رو خیلی دوست داشتم و دارم اما دارن با سرعت نور می گذرن
رادی رادانم مرواریدای نو مبارکت باشه