گردش مادرونه پسرونه...
می شه از ته دل بخندی اما تو جیبت هیچی هیچی پول نباشه...
می شه یه لحظه هایی شاد شاد باشی اما کیفت خالی از اسکناس های رنگارنگ باشه...
می شه خوشبختی رو با تمام وجودت حس کنی اما نه خونه آنچنانی داشته باشی نه ماشین آنچنانی...
... به شرطی که کنار عزیزانت باشی... با هم بودن و دور هم بودن نه ثروت می خواد نه هزار جور تجمل دیگه فقط دل یک رنگ می خواد و قلب عاشق... سادگی می خواد و صفای دل... مهربونی می خواد و هم زبونی....
... و من با تو این لحظه ها رو تجربه کردم... هر وقت با هم دیگه منتظریم تا بابا جونی بیاد میریم گردش مادرونه پسرونه و من تو این گردشا بود که من همه اینایی رو که گفتم فهمیدم...
تو تک تک این عکسایی که ازت می ذارم اینجا کلی حرف هست... تو یکیش می خوای بری دنبال گربه کوچولوئه... تو یکی دیگه موز خوردی و دور دهنت موزیه... تو یکی دیگه می خوای بری دنبال شلنگ آقای باغبون... تو یکی دیگه هم می خوای بیای بغل من...
من فدای خنده هات...شیطونیات... شیرینیات...