فکر کنم داری بزرگ می شی...
تازگیا هر چی می گم متوجه می شی... می گم رادمهر توپتو بیار، می ری با توپ می یای... می گم دست نزنی جیزه، انگشتای کوچولوت رو تو هم قفل می کنی و تو هوا تابشون می دی و منو نگاه می کنی، منتظر یه اشاره ای که با سرعت نور بری سمت جیز... می گم بابا کو؟ سرت رو برمی گردونی طرفشو بهش می خندی...
این حرف فهمیدن یه آپشن جدیده که فکر کنم از یک سالگیت به بعد روت نصب شده چون تا قبلش اینقدر دقیق نبود ...
تازگیا رو نوک انگشتای پات بلند می شی و هر چی روی کابینت و میز و میز آرایشو ایناست می کشی پایین...
دیگه دوست نداری روی زمین باشی... ارتفاعات رو بیشتر می پسندی برای همین یا بالای مبلی یا بالای میز...
عاشق فالوده شیرازی شدی... اونم با لیمو ترش... دیروز با هم خوردیم...چقدر چسبید
یه کار رو خیلی دوست داری... اونم این که یه دستمال مرطوب بگیری دستت و اسباب بازی هات مخصوصا چهار چرخه ات رو تمیز کنی... چقدرم یا دقت این کار رو می کنی...
از بازی تو پارک سیر نمی شی... پنج شنبه رفتیم پارک سرکوچه... انقدر بازی کردی که آخر شب روی کیف من خوابت برد...
با تو هر روز زندگیم یه شکله... دیگه تازگیا حوصله ام سر نمی ره...از بس که تو هر روز یه برنامه برامون جور می کنی...
منم دارم با تو بزرگ می شم... چی کیفی داره...به هوای تو هر روز تو یه اسباب بازی فروشی ام... تو فروشگاه های بزرگ به جای این که برم سراغ وسایل خونه و آشپزخونه بابا جون رو می برم سمت اسباب بازی ها... همه شون رو هم با دقت نگاه می کنم... به هوای تو سوار تاب می شم و تو رو روی پام می ذارم و با هم تاب می خوریم... به هوای تو می رم بالای سرسره بزرگا و با هم می یایم پایین... به هوای تو... آخ که من فدای تو و هوات عزیزترینمممممممممممم
هیچ جا رو مثل پارک ارم دوست نداری... با هم کلی بازی های کودکانه اش رو سوار شدیم... اسب چرخون... قوی روی آب... تاب کوچولو و.... منم پارک ارم رو دوست دارم برای همین به هوای تو مدام می ریم اونجا...
اینم رادی رادان بعد از پارک: