ذوق های مادرانه...
دیشب کلی واسه خودم ذوق کردم، خب مامانم دیگه، تو تکون می خوری من برای خودم می ذوقم
ولی جدی جدی کارای دیشبت ذوق کردن داشت:
اول این که دیشب برای اولین بار مبل رو ول کردی و تا میز پذیرایی تاتی کردیدو تا قدم بیشتر نبودا ولی ما در جا خشک شدیم و همچین با چشمای گرد شده از خوشحالی بهت نگاه کردیم که تو هل شدی و فوری نشستیوای عجب احساس جالبی به آدم دست می ده وقتی نی نی کوچولوش خودش تنهایی راه می ره...
دوم این که چند روز بود مامانی می گفت رادمهر آب می خواد می یاد می گه آبه ولی من خودم هنوز ندیده بودم این صحنه قشنگ رو تا این که دیشب اومدی از پای من آویزون شدی و گفتی آبه...آبه... منو می گی به جای این که فوری برات آب بریزم از خوشحالی مادرانه ام نمی دونستم چی کار کنم
بابا جون از من بدتر...
با تو هر روز برای من با دیروز فرق می کنه... دوستت دارم عزیزترینم...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی