به نام پدر... به نام تو
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
به نام پدر... به نام دستهای مهربانت که گاهی از کار زخمی است، به نام روح پاکت، به نام شانه های محکمت که بار سنگین زندگی را مردانه به دوش کشیده است، به نام لبخند همیشگی ات، به نام فداکاری های مهربانانه ات که تازگی ها بیشتر و بیشتر پدرانه شده است، به نام خستگی هایت، به نام خاک های پیراهنت... به نام تو...
تویی که عزیزترین قلب مایی... قلب من و فرشته کوچک مان
خنده ما به خنده تو بسته است، شادی های ما به شادی تو، زندگی ما به زندگی تو... پس عزیزترینم به خاطر من و فرشته کوچکمان همیشه بخند، شاد باش، امیدوار باش... باش تا باشیم...
دوستت داریم...
در پناه مهر یزدان مهر آفرین شاد باشی و سلامت
از طرف رادی رادان و مامانش