رادی رادان و دامن پاک طبیعت
من عاشق طبیعت، درخت، آب، برگ های سبز درختا، کوه و... بابا جون بیشتر از من عاشق همه اینها که گفتم؛ شادترین تفریح ما گردش تو طبیعت، لمس کردن درختا، حرف زدن با برگا، آب بازی کنار رودخونه، دنبال پروانه کوچولوهای سفید دویدن و در گوش قاصدکا از آرزوهامون گفتنه... و تو تمام اون عشقی که من و بابا جون به طبیعت داریم رو یه جا در خودت جمع کردی، تو هم دست کوچولوت رو به تنه درختا می کشی و با زبون خودت باهاشون حرف می زنی، تو هم برگا رو ناز می کنی، تو هم به آسمون نگاه می کنی و بلند نفس می کشی... تو هم مثل بابا جون روی زمین خاکی اما نرم راحت می خوابی... خوابی عمیق و دلچسب...
مثل دیروز که دو تایی کنار هم روی زمین دراز کشیده بودین و هفت تا پادشاه شاد رو خواب می دیدین...
تو هم مثل ما وقتی خورشید با تمام پرتوهاش قشنگش بهت می تابه ذوق می کنی... می خندی؛ تو هم مثل ما عاشق خورشیدی...
دیروز همون جمع همیشگی بودیم... همون جای همیشگی... خیلی خوش گذشت... از صبح تا شب با تو در آغوش طبیعت... نمی دونستم انقدر همراه خوبی برای این جور گردشایی... اولین بارمون بود... به خاطر تو دو یا سه ساعت بیشتر نمی موندیم اما این بار از صبح تا شب همگی باهم آتیش سوزوندیم... چون مثل همیشه به هوای تو تا می تونستیم شیطنت کردیم از آب بازی گرفته تا قایم موشک بازی پشت درختا...
یادت باشه که همیشه همینجوری دوست مهربون طبیعت بمونی آخه تو پسر مایی... پسر خورشید