رادمهررادمهر، تا این لحظه: 13 سال و 18 روز سن داره

رادمهر

ترس های من...

1391/5/4 13:07
نویسنده : مامان رادمهر
552 بازدید
اشتراک گذاری

بعضی وقتا توی دلم خالی می شه...وقتی تو می دوی، وقتی هر وسیله ای که خطرناک تره رو بیشتر دوست داری و برای رسیدن بهش تلاش می کنی و بعضی وقتا هم موفق می شی، وقتی از در و دیوار بالا می ری و برمی گردی به من نگاه می کنی که ببینی نگاهت می کنم یا نه؟

من می ترسم حتی وقتی تنهام و تو پیشم نیستی اما می بینم یه ماشین با سرعت زیاد داره ویراژ می ده و می ره... می گم اگه رادان اینجا بود چی؟ اگه بزرگ شه و واسه خودش بره بیرون و از این ماشینا جلوش بیان چی؟

من خیلی ترسای دیگه تو دلم دارم... نمی تونم بگم... اما از وقتی مادر شدم این دلهرهه همیشه با منه...

من تو رو شیش دونگ سپردم دست خدا... خدای خوب و مهربون من اینی که سپردمش بهت بخشی از وجود من نیست، تمام وجود منه... تمام من... پس مواظبش باش... نه، خیلیییییی مواظبش باش... مواظب همه کوچولوها باش... تو خودت بهتر می دونی چه عشقی رو تو دل یه مادر گذاشتی پس به حرمت اون عشق هم که شده مواظب نی نی های ما باش...

مواظب رادان منم باش...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

سمیرا مامان آنیتا
4 مرداد 91 16:14
آخ گفتی صوفی ... من تا یه صدای گرومپی میشنوم حالا از هر جا .. بند دلم پاره میشه که نکنه آنیتا بود ..
در پناه خدا باشن همه نی نی های دنیا .. که هر چقدر هم مواظبشون باشیم کمه


هدی مامان مبین
7 مرداد 91 13:35
میگن مادر که میشی...نگران ترین میشی...
حتی اگر کودکت مردی شده باشه..
دلت همیشه براش میلرزه
همون که بهت هدیه داده.....همون تا دنیا دنیاست نگهدارش باشه......شاد و سالم و موفق..............میبوسمتون


مرسی مهربون... مرسی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد