12...13...14..
این سه تا هم از پایین دارن با هم می یان... نمی دونم چرا همه با هم تصمیم گرفتن از لثه های صورتی قشنگت بیان بیرون... گفتم لثه های صورتی قشنگت یاد اون روزا افتادم... اون روزایی که می خندیدی و دو ردیف لثه صورتی قشنگ می اومد بیرون... یاد اون روزایی که می ترسیدم چیزی بذاری دهنت که نتونی بجوی... یاد اون روزایی که غذات فقط و فقط شیر مامان بود... یاد اون روزایی که زیر گلوت بوی شیر مادر می داد... یاد اون روزایی که انگشتات مهمون همیشگی دهن کوچولوت بودن...
رادانم چه روزایی رفتن و دیگه برنمی گردن... چقدر دلم برای کوچولوییات تنگ شده؛ برای اولین غلتیدنت، اولین باری که تنهایی نشستی، اولین باری که دنده عقب رفتی، اولین باری که دس دسی کردی، اولین باری که....
دلم برای همه اولین بارهات تنگ شده... رادمهر داری بزرگ می شی، من دارم عقب می مونم... کوچولوی من که به راحتی روی کف دست من می خوابید داره بزرگ می شه...
رادانم راه زندگیت صاف و هموار... دلت همیشه خدا شاد... تنت سالم...
لبت خندون...