رادمهررادمهر، تا این لحظه: 13 سال و 6 روز سن داره

رادمهر

مسافر کوچولو...

1391/6/12 15:09
نویسنده : مامان رادمهر
337 بازدید
اشتراک گذاری

تا باشه از این اجلاس های مهم و باحال... پنج روز تعطیلی خوشمزه رو دو دستی تقدیم همه ما کرد... مثل همیشه زدیم به طبیعت... سفر... دریا... کوه... جنگل... آب تنی... آتیش بازی... قایق سواری... و ....

یه بیلچه کوچولو، یه شن کش خوشگل با یه آب پاش با مزه گرفته بودی دستت و آب رو از دریا می ریختی رو ساحل از چاله وسط ساحل به دریا، خسته هم نمی شدی؛ منم از تماشای تو خسته نمی شدم...

یه دوست تازه پیدا کردی: داینا... یه دایناسور بزگ بادیه که هر چی سعی کنی بخوابونیش باز بلند می شه و می خنده... هلش که می دی دوباره برمی گرده سر جاش... محصول کنار ساحله...یه مغازه پر از داینا و رفقا...

برای اولین بار سوار قایق موتوری شدی... سفت گرفته بودمت... خیلی سفت... آقا قایقیه گفت برم تو موجا قایق بلند شه و بپره؟ من و بابا هم گفتیم برو بعد من دو دستی گرفتمت... بابا هر دومون رو... قایق می پرید و آب می ریخت توش، اولش ترسیدی بعد کم کم عادت کردی... تجربه جالبی بود

یه بستی شکلاتی رو دادم دستت، خودت و لباست کلا شدن شکلات...منم تو رو خوردم با همون شکلاتای خوشمزه

مثل همیشه رفتی آتیش باد زدی... بوی دود گرفتی... چشمت از دود سوخت ولی نیومدی کنار... عکس لباست گرم شد، دستت رو گذاشتی روش و بهم گفتی دا (یعنی داغ)...

هر وقت پیاده می شدیم جای تو پشت فرمون بود... بابا که می اومد با مکافات برت می گردوندیم عقب...

چقدر خاطره برام موند از این چند روز...

از دریا که می آوردمت در گوشت گفتم : یعنی تو این روزا یادت می مونه؟ یادت می مونه که چقدر کنار آب با هم لحظه های مادرونه فرزندونه داشتیم... نکنه اینا یادت بره...

خدایا به خاطر تک تک لحظه های زندگی مون شکرت...

شکر...

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

هدی مامان مبین
16 شهریور 91 1:02
میگمممم
واقعا یادشون میمونه...؟؟
معلومه با رادمهری خوش میگذره....راستی عاشقتم که به همه چیز توجه داری..حتی به عکس لباست که داغ میشه...
زندگیتون پر از سفرهای رادمهری...
بوووووس برای رادی رادان و مامانش


کاش یادشون بمونه هدی... مرسیییییییی
سپید مامان علی
16 شهریور 91 8:51
وای خدا فدای این مسافر کوچولو که این همه بهش خوش گذشته انشاءالله همیشه لحظاتتون خوش و خرم باشه
مامان نوشی
16 شهریور 91 12:37
انشاالله که یادش میمونه تازه اگه هم یادش بره وقتی وبلاگش رو بخونه یادش میاد
راستی چرا دیگه از این پسمل خوشمزه عکس نمیذاری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


یه چیزی بگم: وقت نمی کنم...دعوام نکن واقعا وقت نمی کنم
مامانی شادی
16 شهریور 91 15:09
آپم... بیا ببیننننننننن
ملودی
16 شهریور 91 16:43
با تمام وجود این خاطرات رو ببلع و زندگیشون کن...


ملودیییییییی مرسی که بهمون سر زدی دوستم
سمانه مامان کیمیا
18 شهریور 91 10:05
همیشه به گردش

ادم وبلاگ تو رو بخونه و بچه نداشته باشه فکر میکنه بچه داری یعنی همش خوشی همش لذت بی سختیییییییی بی استرس
رادمهر بعدا به مامانش کلی افتخار میکنه ...همیشه با هم خوش باشید


مرسییییی دوستم... شما هم همینطور... سختی و استرس که اصلااااا نداره برای من فقط رسما پیرم کرده... بوووووس
مامان رانیا
19 شهریور 91 12:33
مرواریدهای نو مبارک
خاطره مامان برديا
21 شهریور 91 10:23
به به تا باشه از اين اجلاس ها هميشه به گردش و تفريح
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد