رادانم 18 ماهه شد
عزیز دل مامان ١٨ ماهه شدی... یعنی یک سال و نیمه... یک و سال و نیمه که من دارم تمرین می کنم تا شاید بشم انگشت کوچیکه مامانایی مثل مامان خودم... ١٨ ماهه که خونه ما دیگه مرتب نیست... تقریبا هیچ چیزش سرجاش نیست غیر از گاز و یخچال و این جور چیزا... ١٨ ماهه که میز پذیرایی رفته گوشه خونه... ١٨ ماهه که زیر مبلا و صندلیا پر از هویج نصف نیمه تا ماشین کوچولو و لگوئه... ١٨ ماهه که روی همه وسایل خونه مون جای ١٠ تا انگشت کوچولوئه... ١٨ ماهه که خواب شبانه مون آگاهانه است...١٨ ماهه که یه بشقاب کوچولوی عکس دار رنگی رنگی به میز غذامون اضافه شده... ١٨ ماهه که یه جفت کفش کوچولو اومده تو جاکفشی... ١٨ ماهه که یه صدای خنده به خنده های خونه مون اضافه شده....١٨ ماهه که من دیگه تنهایی نرفتم دوش بگیرم(آخ چه کیفی می ده آدم با یه فرشته کوچولوئه خوشمزه بره آب بازی)...١٨ ماهه که یه صندلی کوچولو اومده تو ماشینمون... ١٨ ماهه که خونه مون بوی پودر می ده... ١٨ ماهه که رو کابینت شده پر از شیر خشک و پستونک و شیشه... ١٨ ماهه که یه سری لباس ریزه میزه به لباسای شسته شده و پهن شده اضافه شده... ١٨ ماهه که یه نفس کوچولوی گرم مدام زیر گلوی منه... ١٨ ماهه که یه جفت پای صورتی خوراکی خوشمزه منه... ١٨ ماهه که ما یه هم بازی پیدا کردیم پایه، از دستش جرات نمی کنیم بشینیم یه انگری برد بزنیم... ١٨ ماهه که همه کیکای تولدا در کل خانواده تفیه... ١٨ ماهه که تفریح من شده خرید کردن برای یه فسقلی خوردنی...١٨ ماهه که چند قلم خرید به خریدای خونه مون اضافه شده، پوشک، شیر، پماد(جووووووووونم)... ١٨ ماهه که قلب من مال خودم نیست، دلم آروم و قرار نداره، ١٨ ماهه که تازه فهمیدم عشق مادر به فرزند یعنی چی... ١٨ ماهه که منطقم یادم رفته... ١٨ ماهه که به جای پا با سر می یام خونه آخه یه جفت چشم کودمکانه انتظارمو می کشه... ١٨ ماهه که یه قابلمه کوچولو کنار قابلمه خودمون روی گاز در حال جوشه... ١٨ ماهه که خونه مون شده محله برو بیای فرشته ها، گوش کن صدای بالشون رو می شنوی... ١٨ ماهه که رادی رادان به دنیا اومده...
١٨ ماهگیت مبارک برگ گلم؛ عزیزترینم؛ شیرین ترینم...
خدایا ١٨ ماهه منو در پناه خودت حفظ کن