رادمهررادمهر، تا این لحظه: 13 سال و 7 روز سن داره

رادمهر

آرامش مادرانه...

1391/11/26 9:45
نویسنده : مامان رادمهر
349 بازدید
اشتراک گذاری

بودن با تو یه جور آرامش داره، یه آرامش غریب که نمی دونم از کجا می یاد، وقتی تو از پشت سرم می یایی و محکم بغلم می کنی و چونه پسرونه خوشمزه ات رو می چسبونی به پشت گردنم و محکم فشار می دی دلم برات غنج می ره آروم می شم از هیاهوی روزگار وقتی بهت می گم رادی رادان پشت مامانو ماساژ بده و تو با دستای پسرونه کوچولوت مامان رو ماساژ می دی می خوام دنیا همون جا وایسته و حرکت نکنه، زمان از جاش تکون نخوره تموم نشه

وقتی دستم رو روس سر نازنیت می کشم و موهای فرفریت رو لمس می کنم دلم می خواد همیشه همون شکلی همون جا بمونم

وقتی محکم بغلت می کنم و با هم می رقصیم و هی با هم چرخ می زنیم و تو از خنده تو بغلم غش می کنی دلم می خواد زمان نره جلو آخه اگه بره من پیر می شه دیگه اون موقع زورم نمی رسه یه مرد جوون رو محمکم بغل کنم و تو بغلم بچرخونمش و باهاش انقدر چرخ بزنم که هر دو از سرگیجه و خنده غش کنیم رو زمین و کلی با هم بخندیم... اون موقع دیگه برای بوسیدنت باید روی انگشتای پام بلند شم کلی خودمو بکشم بالا تا قدم برسه به اون صورت نازی که الان روزی هزار بار می بوسمش و بوش می کنم

اون موقع دیگه تو رو چه جوری بندازم روی پام چه جوری بیام و سفت سفت از پشت بغلت کنم ...

آخیششش چقدر شیرینه مادر بودن اما چقدر سخته و بعضی وقتا غم انگیز... من نمی خوام پیر شم و دیگه نتونم با رادانم برقصم و چرخ بزنم...

عزیزترینم دوستت دارم...با تمام قلب مادرانه ام دوستت دارم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

سپید مامان علی
26 بهمن 91 10:44
الهههههههههههی من فدای آرامش مادرانه ات خیلی خیلی پست زیبایی گذاشتی با تمام وجود حسش کردم...گویی خودم هستم چرا روزگار ؟؟؟؟ ببوس رادمهر عزیزم رو
مامان نوشى
26 بهمن 91 13:27
عزيزمممممممممممم دوست خوبم نكران نباش مطمءنم وقتى اين كوجولوها بزرك بشن شيرينى هاشون هم بزرك ميشه
سمیرا مامان آنیتا
26 بهمن 91 16:31
این موهای فرفریشون من که دستم رو میندازم لای موهاش هی تاب میدم هی تاب میدم .. ای کیف میده
شيما
27 بهمن 91 13:48
صوفي جونم. ممنون كه به وبلاگ من سر ميزني. اينا جواب كامنتت در وبلاگم هست. گفتم شايد اونجا نديده باشي.
تو يكي از كسايي هستي كه حرفات خيليييييييي به دلم ميشينه. صداقت و مهربوني توي حرفات موج ميزنه و وقتي ميگي كاش ميتونستم كاري برات بكنم، ميفهمم و با تمام وجودم حس ميكنم كه داري از ته قلبت ميگي و تعارف نيست.
حتي وقتي گفتم زياد نميتونم وبلاگت سر بزنم و حرفهاي تو رو با پسرت بخونم، تو دركم كردي و ازم دلخور نشدي. هر كسي اين كارو نميكنه!
خيلي خوشحالم كه دوستان خوبي مثل تو دارم. الهي كه تو زندگيت هميشه سلامتي و شادي باشه. منم چيزي غير از اين براي دوستاي گلم نميخوام. همين كه به يادميد و برام دعا ميكنيد خودش يه نعمت خيلي خيلي بزرگه. بازم ازت ممنون.
رادمهر عزيزمو ببوس. ميدوني كه خيلي ها در حسرت بوسيدن بچه اشون هستند.




دوست دارم شیما... به وبلاگت که سر می زنم انگار اومدم پیشت، برای دل خودم می یام... قرارمونم همیشه همون جا...خودم می یام کامنتت رو می خونم....بووووووس

مامان نفس
28 بهمن 91 12:33
آراممشِ مادرانتون مستدام اینایی که گفتیو خودم حس نکردم اما یه برادرزاده دارم که همین کارا رو با خانم برادرم انجام میده و میبینمم که چجوری غرق در آرامش و شادی میکنه مامانشو... بماچ رادی رادانِ منو
maman viana
29 بهمن 91 18:56
sofi jon salam kheyli khoshhalam radmehr jon enghadr bozorg shode va in lezet madar bodan baryae to vojod dare hamishe shad bashi
مرجان مامان آران
1 اسفند 91 15:45
وایی خدا عالی گفتی عزیز دلممممممممممممممممممم
هدی مامان مبین
1 اسفند 91 17:06
اره صوفی...خوب اگه راهی بلدی به منم بگو....منم دلم میخواد باهاش برقصم...محکم بغلش کنم.... چقدر سخته احساس مادرانه... هم میخوای...هم نمیخوای... خدایا کمکمون کن بیا اینقدر این روزامون با این فسقلی ها زندگی کنیم...که بعدش کمتر دلتنگ بشیم....
مامان رانیا
4 اسفند 91 21:33
قربون این عشق مادرانه عکس این جگر رو هم دیدم سفید برفی رو ببوس
ملودی
9 اسفند 91 17:18
تو مهربانترین مادر شوهر دنیا هستی...


و تو عزیزترین دوست و هنرمندترین مادر زن و مهربونترین خاله...
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد