دو ساله من دو سالگیت مبارک
دو ساله شیرینم برای تو می نویسم و برای تو می گم تویی که دو سال پیش تو یه روز بهاری که قشنگ تر و زیباتر از بقیه روزهای عمرم بود به آغوشم اومدی... و حالا دو ساله که بخشی از قلبم جلوی چشمام می تپه... مطمئن باش روزی که پدر شی مفهوم این جمله رو درک می کنی...
چه روزهایی بود روزهای نوپایی؛ از شادی موفیقت تو برای بالا نگه داشتن گردن کوچولوت گرفته تا تب اولین دندون؛ از خوشحالی توانستن تو برای دمر شدن گرفته تا غم کبودی اولین زمین خوردن از اولین تاتی کردن
خداحافظ روزهای بی آلایش نوپایی... خداحافظ روزهای لثه های بی دندون... خداحافظ روزهای بادگلوی های بلند بالای بعد از شیر... خداحافظ روزهای چهره معصوم تو موقع مکیدن شیره جان من و بعدها پستونکی که بخشی از صورتت رو می پوشوند... خداحافظ بوی نوزاد در خانه... خداحافظ
... و امروز ... سلام روزهای پاک و معصوم خردسالی ، سلام روزهای شادی و فریاد های کودکانه، سلام جای دست و پا روی میز و مبل و دیوار راست، سلام روزهای شیرین زبونی و پرسش های بی پایان، سلام روز های آموزش گفتن اونچه که ما رو از پوشک جدا کنه، سلام روزهای فراموش کردن شیشه، سلام روزهای آموزش شعر یه توپ دارم ... سلام روزهای سختتر مادری کردن مادر بی تجربه ، سلام روزهای خردسالی کودک ٢ ساله ام؛ سلام دوساله نازنینم، سلام رادمهرم:
تولدت مباررررررررررک
در پناه مهر یزدان مهر آفرین با شادی و سلامتی ١٢٠ ساله شی عزیزترینم