رادمهر در محل کار مامان
برای اولین بار بعد از 2 سال و چهار ماه به اصرار رفقا بالاخره آوردمت محل کارم
از اونجا کا اعتباری به صبحونه های اداره نیست تو خونه بهت تخم مرغ دادم که خیالم راحت باشه بعدشم لباس بیرون پوشیدی خوابالو با ما اومدی از خونه بیرون....
امروز اینجا پیش مامان و دوستا و همکاراش بهت خوش گدشت... تازه تو همه رو شاد کرده بودی.... اصلا مگه می شه یه پسر کوچولوی 2 سال و چهارماهه جایی بره و اون جا پر از شادی نشه؟
کلی با کامپیوتر مامان انگری بردز بازی کردی...خوراکی های خوشمزه خوردی... جایزه گرفتی و با هم کارتون تماشا کردیم. برای اولین هدفون گداشتی رو گوشت و کارتون میکی موس رو دیدی و وسطاشم بغل من لالا کردی...
خواب که بودی همکارم گفت بدارش رو مبلا بخوابه دلم نیومد آخه من و تو بیشتر صبحا با هم نیستیم...گداشتم تو بغلم بخوابی و منم زل زدم به صورت معصوم و ماهت.... عاشقتم عاشق
همکارم می گفت بچه داری سخته ؟ گفتم سختیش یه چیزه اونم این که قبول کنی تا آخر عمر یه تیکه از قلبت بیرون از سینه ات و جلوی چشمات بتپه... حالا فکر کن چقدر استرس داری و می خوای تمام این دنیا و روزگار رو با خودت هماهنگ کنی که یه خار به پای جسم و روحش نره...
خیلی سخته...
تو عزیزترینی برای ما...خدایا در پناه خودت حفظش کن