سه نفری در سینما
خب همه اولین بار ها قشنگن و به یاد موندنی، و ما حالا حالا ها پروژه های اولین باری با تو داریم؛ که یکیش تجربه اولین رفتن به سینماست...
22 بهمن سه تایی با هم سانس 9 تا 11 شب رفتیم سینما. بلیت داشتیم اما نمی دونستیم فیلمش چی بود... رفتیم دیدیم معراجی هاست... با تو ، دفعه اول، اونم فیلم جنگی....
خلاصه با کلی خوراکی رفتیم نشستیم.... همه خوراکی هاتو سفت گرفته بودی و می گفتی هر وقت فیلم شروع شه می خورم، نشون به اون نشون که رفتیم نشستیم گفتم پفی می خوری برات باز کنم گفتی نه هر وقت فیلم شروع شد... منو می گی کیییییییفففف کردم که تو انقدر بزرگ و باحال شدی... خودمم دوست داشتم فیلم شروع می شه با فیلم بخورم خوراکی هامو بچه که بودم...
خلاصه فیلم شروع شد و خوراکی ها خورده شد و از خنده ما تو هم می خندیدی بلند بلند هر چند صدای خنده بین صدای جمعیت گم می شد اما من و بابا کیف می کردیم و آخرش که خیلی غمگینانه بود تو هم ساکت ساکت نگاه می کردی و منم گریه.... آخه غمگین تموم شد...
خلاصه تجربه شیرینی بود... چون با هم تاتر می ریم عادت کرده بودی.... خوشحالم و سپاسگزارم از بودنت از خوب بودنت از همراه بودنت از پایه بودنت
سپاسگزارم برای تمام شادی هایی که خدای مهربون به ما داده، سینما.... سه نفره... کنار هم... با چیس و پفک و پفی و.... سپاسگزارم سپاسگزار سپاسگزارم