کارهای رادمهری
بالاخره یاد گرفتی با مهارت با قیچی کار کنی... شب من و تو با هم میشینیم کاردستی درست می کنیم و تو عاشق درست کردن بادکنکی... منم همه رو برات می چسبونم... بادکنکات زاویه دارن، گوشه دارن ، گرد نیستن اما خیلی خوشگلن....
با هم که شمشیر بازی می کنیم من باید حتما یه بالشی چیزی جای سپر داشته باشم وگرنه دخلم اومده
نمی دونم چرا هر موقع قایم موشک بازی می کنیم تو همیشه منو پیدا می کنی...
من عاشق موقع هایی ام که با هم قدم می زنیم و می یاییم خونه... چه خوش می گذره با تو... توی راه برای خودت شعر می خونی ، خوراکی می خوری، با هم حتما باید بریم موز بخریم... بعد که رسیدیم حتما شیر موز درست کنیم بعد بریم دوش بگیریم و بعدشم تو حتما باید یا پنگول ببینی یا طوفان طوفان...
شبا هم من دندونای تو رو مسواک می زنم و تو هم دندونای منو... تو نمی دونی اون موقع که داری دندونای منو مسواک می کنی صورتت چقدر خوردنی می شه اون نگاه با دقتت به دندونای من و وقتی که دندوناتو به هم می چسبونی تا منم همین کار رو انجام بدم ، منو میخکوب می کنه تا فقط به چشمای تو نگاه کنم و بذارم تو با مسواک لثه های منو داغون کنی اما من تکون نخورم که فقط تو رو ببینم...
چقدر شیرینی برای من پسر...چقدر
خدایا برای داشتن رادمهرم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم