دلم هواتو داره...
عزیز کوچکم، نازنین تر از هر نازنینی برای قلب من، دردانه ام دلم برات تنگه... برای مامان گفتنت، برای صدای پات وقتی تو خونه می دوی برای غلتیدن توی رختخواب و گفتن و گفتن...
امروز ، دیروز ... تازگیا هر جا هستم دلم برات تنگ می شه... ساعت جلو نمی ره... اگه بره تند تر من پر می زنم می یام محکم بغلت می کنم و دلم آروم می شه....
راستی تو چرا تازگیا انقدر منو بغل می کنی و می بوسی؟ نکنه تو هم ...
شایدم برای همین کاراته که ثانیه ها رو می شمرم تا زودتر بیام پیشت
تا با هم اسب سواری کنیم، شتر سواری کنیم، قایم موشک بازی کنیم، برقصیم، دوش بگیریم و تو حوم کلی همدیگه رو خیس کنیم... تو غش کنی از خنده و منم بغلت کنم و بگم خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم
رادمهر تازگیا می گی مامان بوی مسافرت می یاد... گوشه دلم از کجا می دونی نزدیکه عید و مسافرته؟ ما که هنوز راجع بهش حرف نزدیم....
رادمهر حواست به هوای دل من باشه... هوایی که فقط از گرمای نفس های تو بهاری می مونه
پسر بهاری من، دردونه اردیبهشتی من دلم هواتو داره... از اون هواهای مادرونه