خدا منو بنداز رو پات
دیروز مامانی دندونش یهو می شکنه و مجبور می شه کاملا اورژانسی بره دکتر، تو هم پیش بابایی بودی و واسه خودت بازی کردی تا مامانی اومد...
ظهر بود و تو بابایی پیش هم لا لا کردین...
از خواب که بیدار شدی دیدی مامانی پیشته ... گفتی: مامانی تو ظهر نبودی منو بندازی رو پات من به خدا گفتم منو بنداز رو پات
مامانی پرسید: خب انداخت؟
تو گفتی: آره... انداخت منم خوابیدم
آهای پسرکی که ظهر اگه مامانیت پیشت نباشه رو پای خدا می خوابی سفارش منم به خدا بکن
این مطلب بدون حرف های اضافی من قشنگتره
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی