مهمونی مبین...
28 فروردین رادمهر مهمون خونه هدی و مبین بود... اینو مامان مبین برامون نوشته بود... خونه هدی و مبین
آرامش هدی تو خونه موج می زد... مبین آروم نشسته بود گوشه اتاقش و بازی بچه ها با اسباب بازی هاشو تماشا می کرد... برای هیچکدوم از اسباب بازی ها گریه نکرد حتی موتور و چرخ محبوبش که حالا محبوب همه بچه ها شده بود... گوزن کوچولوش هم زیر پای رادمهر بود که محکم بهش چسبیده بود... مبین این همه آرامش هدیه مامان هدی است مگه نه؟
رادمهر بعد از مدتها دوستای اردیبهشتی اش رو دید... حالا دیگه همگی 3 ساله شدن تقریبا... با هم حرف می زدن، می خندیدن، دعوا می کردن،
می دویدن... ارتباط ها کم کم داره شکل می گیره
پسرها برای سوار شدن به موتور و چرخ مبین از هم سبقت می گرفتن و کیمیا هم خیلی شجاعانه همه شون رو حریف بود...
همه شون تقریبا با گریه زاری موتورها رو ول می کردن تا به نفر بعدی برسه غیر از فراز که کاملا گفتگو مدارانه بی خیال شد و رفت پی یه بازی دیگه... بی خود نیست بهش می گیم فراز جنتلمن
طول کشید تا رادمهر خودش رو پیدا کنه اما وقتی پیدا کرد می گفت بمونیم خونه مبین
حالا هم هر روز می گه عکس اون نی نیه که با هم اتو می کریدم رو برام می ذاری؟
آخه آخر مهمونی با مبین دستمال کاغذی های هدی رو اتو کردن ...
جونتون سلامت، لباتون خندون فرشته های پاک اردیبهشتی