کی برام عروسی میگیری؟
دیروز من و بابا بیرون کار داشتیم و زود از محل کارمون زدیم بیرون، کارمون که انجام شد دیدیم هنوز وقت داریم گفتیم بریم یه جای دنج یه چای خوشمزه بزنیم...رفتیم پاتوق همیشگی تو لواسون... قبلش از نون خامه ای لواسون واسه خودمون بمب ساعتی
خامه ای گرفتیم و رفتیم سراغ چای
تو هم مدام غر غر که بریم یه جا چای بخوریم... عاشق چایی
خلاصه موقع برگشتن من و بابا داشتیم با هم حرف می زدیم که یهو گفتی: مامان کی برای من عروسی می گیری
من و بابا
دلمون ضعف رفت... وای چه بی جنبه ایم ما... به قول خودت چنده ام شد
گفتم عروسی چیه؟ گفتی : نمی دونم... فکر می کنی عروسی یه چیری مثل تولده؛ یه مهمونی با کادو و کیک
حالا من به جای این که یه جواب درست و حسابی به تو بدم، احساست مادریم زده بالا و اشک و قربون صدقه و اینا ...
بعدش که کوتاه اومدم گفتم تا وقتی کوچولویی برات تولد میگیریم اندازه بابا که شدی برات عروسی میگیریم
گفتی: باشه
یعنی عاشق این راحت راضی شدنتم...
حالا خودمونیما چه داماد خوشگلی بشی تو
باز احساسات مادریم زد بالا
عاشقتم خوشمزه دوست داشتنی