دلتنگی های من و تو
رادمهر جونم الان که دارم اینو برات می نویسم ٤ روزه که بابا رفته ماموریت و من و تو رو تنها گذاشته... خیلی دلم براش تنگیده... تو هم غروب که می شه بهانه اش رو می گیری، آخه همیشه از سر کار که میایم خونه
می شینه کنارت و بهت می گه دایره کوچولو... تو هم می خندی و دلش رو می بری... بهش گفتم از سفر برات یه کپ پسرونه بیاره، ببینیم چی کار می کنه، منم مثل تو منتظرشم، هر جا که هست خدای مهربون پشت و پناهش باشه .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی