رادمهررادمهر، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره

رادمهر

عاشقانه های من برای تو...

رادمهرم امروز داره یه بارون ناز می یاد... صبح که داشتم می اومدم داشتی بیسکوییت مادر می خوردی و می خندیدی و مثل همیشه اممممممممم بههههههههههه ... تو چشمای نازت که نگاه می کنم یه دنیا عشق می بینم و شادی کودکانه ... دلم می خواد مثل یه کوه بایستم جلوت تا مبادا چیزی توی این دنیا اون خنده های قشنگ رو حتی برای لحظه ای ازت بگیره... وقتی کنارم نیستی همه اش فکر کنم الان خوبی... شادی... داری می خندی یا نه.... چقدر مادر بودن سخته... خیلییییییییی سخته ... نفسم به نفست گره خورده... تمام روز به این امید کار می کنم که بیام خونه و با تمام وجودم بغلت کنم... این دیگه چه مدلی از عشقه.... نه منطق می فهمه نه حرف حساب... حتی وقتی کنارتم هم دلم برات تنگ می ش...
22 آبان 1390

شیطونک 6 ماهه من...

هزارماشاالله به این همه انرژی... هزارماشاالله.... رسما می خوای از دیوار راست بری بالا... نمی تونی بری عصبانی می شی... خوب من که نمی تونم قوانین فیزیک رو برای تو عوض کنم عجیجمممممممممم. دیگه کسی جرات نداره جلوت چیزی بخوره...فرقی هم نمی کنه چی باشه ها...کلا هر کس هر چی می خوره باید یه گاز موشی به تو بده وگرنه تا هفت خونه اونورتر خبردار می شن که تو خونه ما یکی یه چیزی خورده و به تو نداده ....هزارماشاالله.... اینم چند تا از عکسات که با موبایلم ازت گرفتم... لازم نیست زیاد دقت کنی همین جوری که می بینی متوجه می شی که چقدر شیطنت از اون چشمای ناز داره می باره... هزارماشاالله... ...
17 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد