رادمهررادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

رادمهر

مرغ نیما

رادمهر: مامان آقاهه مرغ نیما دستشه... من: نه گلکم اون همستره اصلا پرنده نیست رادمهر: مامان من مرغ نیما می خوام من: مرغ نیما چیه رادمهر: همون پرندهه دیگه... حرف می زنه من: آهان مرغ مینا   الکی مثلا من نمی دونم تو چی می گفتی   خب الان من حق دارم یه لقمه چپت کنم یا نه؟ مرغ نیما آخه  ...
17 فروردين 1394

دهنگ برای عید

مامان برای عید ماهی می خریم؟ بله می خریم... ماهی گلیای خوشجل موشجل... مامان دهنگم بخریم...باشه؟ جاااااااااااان؟  پسرم تو تنگ نیم وجبی خونه مون دهنگ می خواد بندازه.... این یعنی زندگی ...
10 اسفند 1393

ما و عیدی که تو راهه...

مامان بریم دریا... چرا نمیریم مسافرت؟ میشه بریم هتل؟  مامان ماهی گلی بخریم؟  تخم مرغ پس کی رنگ کنیم؟ تخم قناری های کوچولوی منم می ذاری تو سفره؟ مامان پس کی عید میشه؟ *** اینو خیلی قبول دارم که عید مال بچه هاست اما تو خونه ما عید مال همه است... شور و هیجان عیدانه ما امسال بیشتر از سالای دیگه در تو اثر کرده و حالا بی قرار اومدن عیدی... بی قرار همون کارهای ساده و کودکانه که دل هر سه مون رو شاد می کنه... تخم مرغ رنگی، ماهی گلی ، مسافرت ، مهمون بازی و لباس نو... با این تفاوت که ما صبر داریم اما تو نه... دلت داره پر می کشه برای یه مسافرت... مثل خودمی ... دلت زود به زد سفر می خواد...  از ...
2 اسفند 1393

آدم برفی های کودکانه

بالاخره تهران یه برفی اومد که تونستیم باهاش آدم برفی درست کنیم... از اول زمستون منتظرش بودیم... شنبه اومد و با خودش کلی شادی آورد ... منم مثل تو خوشحال بودم اومدم مهد کودک دنبالت... قبلش رفتم جاهای تمیز برفی رو اطراف مهد شناسایی کردم و بعد از این که اومدی پیشم بردمت اونجا بازی... خیلی خوشحال شدی... کیییییفففف کردی... منم همینطور... گفتم برف جمع کن با هم آدم برفی بسازیم... اول من و تو بودیم... کم کم دیدم هی اضافه شدین... یهو به خودم اومدم دیدم تو دوستات با کمک باباها و ماماناشون دارین برف میارین من آدم برفی می درستم... خلاصه سه تا آدم برفی خوشگل با کمک هم درست کردیم؛ یکی برف آورد ، یکی کاج آورد برای دماغشون ، یکی چوب آورد برای دست ...
6 بهمن 1393

نخودی شهر ما

یک بچه به اسم نخودی وارد یک جنگل می‌شود و با دیدن گرگ و پلنگ و شیر یک سری اتفاقات جالب می‌افتد و داستان کدو قل قله زن رو واسه نخودی تعریف می‌کنن نخودی برای اونا ماهیگیری می کنه و ...   این داستان تاتر شادی بود که روز پنجشنبه با هم رفتیم... یه چیزی بگم: من انقدر از تاترای شاد کودکانه خوشم میاد که وقتی قرار میشه بریم تاتر من بیشتر از تو شاد میشم؛ چون یک سعتی از دنیای بزرگونه کنده میشم و میام تو دنیای قشنگ تو... و چقدر هم تو قشنگ با این تاترای شاد ارتباط برقرار می کنی... وقتی می خندی و باهاشون دست می زنی من کیف می کنم... حماسه گلابی رو هم اینجا برات می نویسم تا وقتی بزرگ شدی با هم بخونیم و بخندیم: ...
6 بهمن 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد