بیست قدم....
دیروز برای اولین بار در طول دوران تاتی کردن بیست قدم راه رفتی و نشستی بعد دوباره بلند شدی و ادامه دادی انقدر دیروز این کار رو انجام دادی که دیگه از خستگی دراز کشیدی
من و دایی هادی و پارسا کلی ازت فیلم گرفتیم و خونه خاله بهاره کلی از خوشحالی بالا پایین پریدیم
من با چشمای پر از اشک نگاهت می کردم...باورم نمی شد اون کوچولوی من که یه روزی من از غلتیدنش از شادی فریاد کشیدم الان رو دو تا پای کوچولوش ایستاده و داره راه می ره..اونم چه جوری؟ شکم و کله رو داده جلو و د بدووووو...
حالا هر چند وقت یه بار یه صدای پوف تو خونه می پیچه... چه خبره؟ رادی رادان با باسکن افتاد و اونم صدای پوشکشه... حالا دیگه نمی تونم حتی یک لحظه روم رو ازت برگردونم، می دونی چرا؟ آخه می ری روی میز و روش قدم می زنی!!!!!!!!!!!
من فدای اون قدم های مردونه خوشمزه ات... من فدای اون ذوق کودکانه ات... من فدای اون شیمکت که اون جوری می دیش جلو و تند تند واسه خودت می ری... من فدای تو عزیزترینممممم