دل مادرانه من...
می فهمم که داری بزرگ می شی می دونی از کجا؟
از قدم های پسرونه پر از شیطنتت که هنوز درست راه نیفتاده می خوای بدویی
از توپ بازی کردنت از این که خودت می ری سوار چرخت می شی و خودت هم پیاده می شی مثل آدم بزرگا
از این که دیگه یاد گرفتی وقتی می ری بالای میز به جای سر با پا بیای
پایین
از این که دوست داری با ما غذا بخوری
از این که مثل بابا عاشق دلستری و انقدر می خوری که باید از دستت قایمش کنیم
از این که مثل مامان دوست داری با چایت شیرینی کیشمیشی بخوری
از این که هر وقت دستامو می ذارم روی صورتم می یای برمی داری و می گی ا
از این که فرار می کنی و منو نگاه می کنی و دوباره و دوباره تا من بیام دنبالت و بگیرمت
از این که متوجه ناراحتی من می شی و انقدر آتیش می سوزونی تا خنده ام بگیره
اصلا وقتی ناراحتم رفتارت عوض می شه می شینی کنارم و ناز می کنی تا تمام احساسات منو یهو متلاطم کنی
من می فهمم که تو داری بزرگ می شی و مستقل...می فهمم... اما اگه یه روز تو مهمترین آدم روی زمینم بشی باز رادی رادان منی
پسر کوچولویی که ٩ ماه تو شیمکم بالا و پایین پرید
پس دل مادرانه من یادت نره، دلی که نصف شده، یه نصفش تو سینه
خودمه نصف دیگه اش تو سینه تو
دل مادرانه من هر لحظه تو رو می خواد... بوتو... هواتو...نفستو
مادر به فدای اون قد و بالای نازنینت، عزیزترین