رادمهررادمهر، تا این لحظه: 13 سال و 6 روز سن داره

رادمهر

مهمونی چای سبز...

1391/5/21 10:58
نویسنده : مامان رادمهر
420 بازدید
اشتراک گذاری

فراز، مبین، پرهام، امیر علی، باران، حدیث، کیمیا، رادین، آراد، علی، ژینو و رادمهر شدن بهانه تا ما مامانا خونه فراز اینا جمع شیم و یه مهمونی چای سبز بگیریم... مهمونی مون راستی راستی سبز بود، وقتی میزبان مامان فراز و فراز کوچولو باشن مهمونی سبز سبز می شه دیگه...

اگه آروم می نشستی یه گوشه و خوب خوب گوش می دادی صدای بال فرشته ها رو می شنیدی... هر کدوم از این کوچولو ها همیشه چند تا فرشته باهاشونه، حالا همه شون جمع شده بودن یه جا... آخ که چه بوی بهشتی می اومد البته یه کم با بوی اون کشک بامجون خوشمزهه قاطی شده بودچشمک

چقدر صحنه های خنده دار دیدیم:

مامان باران باران رو آورد پیش رادان و گفت باران رادمهر رو ببین، رادمهرم یکی زد تو صورت باران، باران هم یه نگاه معنی دار به رادمهر کرد یکی زد و اینجوری بهش گفت که دخمرا از کسی نمی خورن... راستش خوشم اومد که باران گریه نکرد و جوابم داد تازه...

رادمهر واسه خودش رو زمین دراز کشیده بود، حدیث چهار دست و پا از روش رد شد...رادمهرم آروم خوابیده بود و نگاهش می کرد، بعدا که حدیث رفت تازه زد زیر گریه...

کیمیا هر چی می خواست به دست می آورد... معطل کسی یا چیزی نمی شد... اینم در گوشی بگم که خوشم اومد... دخمرا باید حقشونو بگیرن

داشتم به نی نی ها نگاه می کردم دیدم همه دارن بازی می کنن اما آراد پشتش رو کرده به همه شون و رو به پنجره واسه خودش نشسته داره خوراکیش رو می خوره ...خیلی خنده بود

یه جا دیدم علی و رادمهر سر یه اسباب بازی کارشون بالا کشیده... من و مامان علی رفتیم کمک که همدیگه رو نکشن... خلاصه مامان علی اسباب بازی رو داد به رادمهر و علی کوچولو زد زیر گریه؛ منم یه تفنگ اون وسط پیدا کردم دادم به علی... صورت علی از دیدن تفنگه یادم نمی ره... همچین ذوق کرد که واقعا دیدنی بود

خلاصه مهمونی چای سبز ما کلی صحنه های خنده دار داشت...

راستی رادان یه خاله کوچولوی مهربون پیدا کرد، خاله کوثر، خاله هفده ساله مبین... رادمهر انقدر خاله کوثر رو دوست داشت که بغل من نمی اومد از بغلش... خاله کوثر هر جا هستی شاد باشی و سلامت

مهمونی چای سبز خیلی مزه داد... مثل یه بوس آبدار از لپ نی نی ها

خدایا شکرت

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

سپید مامان علی
23 مرداد 91 12:30
مهمومنی خیلی خوبی بود...خیلی خیلی خوش گذشت....قربون رادمهر بشم که خوابیده بود و حدیث از روش رد میشد...عکشو دارم واست میفرستم... کلا علی هر چیز جدیدی که ببینه اون طوری ذوق میکنه...
سرور مامان فراز
24 مرداد 91 8:16
ممنون مهربونم خوشحالم كه خوشحال بودي


من ممنون که خوشحالمون کردی بهترین میزبان دنیا
هدی مامان مبین
25 مرداد 91 14:12
به امید مهمانیهای بعدی
با کشک بادمحونرادمهرمامانشولی قول نمیدم خاله کوثرم باشه...


هر وقت دیدیش یا باهاش صحبت کردی سلام من و رادان رو بهش برسون
خاله کوثری...
26 مرداد 91 17:00
سلام رادمهر کچولو پسر خوشگلوشیرین...
خوبی خاله...دلم برات تنگ شده ها...
ممنون مامان رادمهر...شما لطف دارین...
همچنین شما و اقا پسردوست داشتنیتون...



به به... خاله کوثر جون خوش اومدی مهربونم... ما هم دلمون براتون تنگیده... به قول مامان بزرگا سپید بخت شی الهی... بووووووووس
خاطره مامان بردیا
26 مرداد 91 20:33
قربون تک تکشون برم من...چقدر با خوندن این مطلب دلم آب شد
فهیمه مامی حدیث
31 مرداد 91 16:27
بمیرم خاله که حدیثمون اذیتش کرد دعواش میکنم


نه خاله...حدیثمون عشقه... بوسش کنین
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد