9... 10... 11
سه تایی با هم دارن می یان... هر سه تا هم از بالا... دو تا نیش، یه آسیای پیشین... یه مدت بود اومدنشون به وقفه افتاده بود ولی حالا سه تایی با هم از راه رسیدن... لثه های خوشگلت متورم شدن... اعصاب کلا نداری... حوصله بی حوصله... غذا خوب نمی خوری... فقط دنبال یه چیزی می گردی که محکم بسابی به لثه هات... منم با مسواک انگشتی برات ماساژ می دم...ژل می زنم... بغلت می کنم و راه می برمت تا کمی آروم شی ولی مگه کنجکاوی کودکانه ات می ذاره....
تازگیا رو نوک انگشتای پات بلند می شی و هر چی رو که روی میز دستت بهشون می رسه می کشی پایین؛ چند شب پیش زیر بشقابی رو کشیدی پایین و یه بشقاب افتاد و شکست... خدا رحم کرد... خدایا همیشه رحم کن...
خلاصه برای به دست آوردن وسایل ممنوعه از کفگیر فلزی گرفته تا لیوان بلوری تمام سعیت رو می کنی وقتی هم نمی شه شاکی می شی... حالا من این وسط درد لثه رو برات آروم کنم یا درد کنجکاوی های بی پایانت رو...
خدای خوبم هر چی آسونتر بهتر... کمک کن