رادمهررادمهر، تا این لحظه: 13 سال و 6 روز سن داره

رادمهر

من و تو...

1391/5/25 9:16
نویسنده : مامان رادمهر
366 بازدید
اشتراک گذاری

چقدررررر برای من تو شیرینی... چقدر از بغل کردنت لذت می برم... چقدر صدای خنده هات رو دوست دارم... چقدر قلبم از صدای گریه ات هری می ریزه پایین... چقدر از شیطنتهات می ترسم... چقدررررررررررر مادر بودن سخته...

وقتی می خوای دنبالت کنم آروم آروم می یام سمتت می خوام هل نشی فرار نکنی تند تند اما تو عاشق دویدنی، دویدن بی مهابا منم بعضی وقتا چشمامو می بندم... می ترسم از زمین خوردنت... تازگیا می خوای پریدن رو تمرین کنی، فدای شیطنت های کودکانه ات تو هنوز کوچولویی... دیشب رفتی رو میز پذیرایی و تا من از آشپزخونه خودمو بهت برسونم پریدی پایین...با کله نه با پا... مثل همیشه خدا بهمون رحم کرد... فرشته ها اومدن کمک...

نمی دونم با این عشق چی کار کنم... دیشب تو رو محکم محکم به خودم چسبوندم...وایییییییی دلم نمی خواست ازم کنده شی... دلم می خواست تا صبح همونجوری تو بغلم بمونی...

امروز تو کوچولویی و کنارمی وهروقت بخوام محکم بغلت می کنم اما فردا؟

اون موقع که قد من دیگه به قد و بالای مردونه ات نمی رسه... دستای حلقه شدم به دور کمرت دیگه به هم نمی رسه... اون موقع که دیگه شاید کمتر ببینمت چی کار کنم با این دل شیدا... چی کار کنم... اون موقع حاضرم هر چی دارم بدم تا دوباره رادانم رو محکم محکم بغل بگیرم و به سینه مادرانه ام فشار بدم... تو اون موقع هم می یای بغلم؟ ...

آغوش من تا روزی که نفس می کشم تشنه نفس های کودکانه توئه...تویی که همیشه برای من کودکی شیرین امروزی...

دوستت دارم شیرین ترین پسر دنیا...

دوستت دارم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان زری
25 مرداد 91 9:35
چقدر با احساس نوشتی واقعا عالی بود
پسرت به داشتن مادری مثل تو افتخار میکنه
الهی سالم و شاد سالهای سال با هم باشین و روزهای خوش و خوش تر در انتظار تون


ممنون مامان زری جون... آدرس وبت رو می ذاشتی منم بیام پیشتون
سمانه مامان کیمیا
25 مرداد 91 10:34
صوفی تو هم دست کمی از هدی نداری ها .....هر سه ته پست جدید عالی بود قروبن این شیرین ترین پسمل دنیا برم من دوسش دارم
مامان رانیا
25 مرداد 91 12:52
خیلی رومانتیک و زیبا بود
هدی مامان مبین
25 مرداد 91 22:14
چقدر مادرانه بود.... نمیدونم صوفی تا کی پیشمونن.......تا کی میذارن بغلشون کنیم..... ولی همین که بدونن ما تا همیشه.......بدون هیچ دلیل و بهانه....فقط برای دل مادرانه امون دوستشون داریم ببوس کوچولوووووووو رو...شیرین ترین پسر رو
سپید مامان علی
26 مرداد 91 0:28
قلم زیبا و تاثیر گذاری داری..... از نوشته هات ...از عشق مادرانه ات...از احساست لذت میبرم..... با خوندنش دلم هری ریخت پایین واقعا وقتی بزگ بشند چطوری محکم بغلشون کنیم و ببوسیمشون....دلم تنگ شد....
خاطره مامان بردیا
26 مرداد 91 20:36
می گم نوشته های تو هم مثل نوشته های هدی اشک آدم و در میاره ها قربون قلب پاک و مهربونت برم من دوست جونممممممم
مامان رانیا
2 شهریور 91 22:39
چه عاشقانه
مامان نوشی
4 شهریور 91 16:10
خیلی با احساس بودددددددددد طبق معمول اشکم در اومد.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد