رادمهررادمهر، تا این لحظه: 13 سال و 6 روز سن داره

رادمهر

حالا فهمیدم...

1391/7/11 10:32
نویسنده : مامان رادمهر
371 بازدید
اشتراک گذاری

نوجوون که شدم مامانم اجازه می داد بعضی وقتا سیب زمینی شام رو من سرخ کنم یا من چایی دم کنم یا با کلی چک و چونه خودم کتلت درست کنم بعد این وسطا دستم که با روغن می سوخت اووووووه ببین چه می کردم... تا روزها اون انگشت سوخته رو سیخ نگه می داشتم که به جایی نخوره، بانداژش خراب نشه، آب بهش نخوره اووووه کلی از درد و سوزشش گلایه می کردم اما نمی فهمیدم چرا مامانم که بیشتر وقتا دستاش وسط آشپزی و اتو کردن و .... می سوخت و تاول های بزرگ و آبکی می زد و بعدشم تاول ها می ترکید و پوست سوخته بیرون می زد بدون ذره ای اخم باهاش لباس می شست... ظرف می شست و هزار تا کار دیگه می کرد و یه دفعه نمی گفت آخ دستم... می سوزه... نمی تونم انگشتم رو خم کنم...

من اون موقع ها همه اش فکر می کردم چرا مامان مواظب دست سوخته اش نیست؟ یعنی درد نمی کنه؟ نمی سوزه؟ اوخ زد به آب، حالا چرا نمی سوزه؟ اوخ داره باهاش لباس چنگ می زنه یعنی الانم نمی سوزه؟ من اون موقع ها نمی فهمیدم.... اما چند روز پیش که نه در حال نوجوونی بلکه به عنوان مامان خونه داشتم بادمجون سرخ می کردم انگشتم درست روی بند اول با یه گوله بزرگ روغن سوخت، خیلی سوخت اما اصلا بهش توجه نکردم... حواسم به رادان بود که داشت کنار پام بازی می کرد بعد دیدم باید ببرم بشورمش سریع بردم عوضش کردم بعد شیر خواست سریع شیشه رو شستم و براش شیر درست کردم بعد پستونکش رو گم کرده بود دیدم زیر مبله، دستم رو با هزار مکافات کردم زیر مبل اون موقع یه لحظه یه سوزش عجیب حس کردما ولی بازم محلش ندادم... بعد پستونک رو بردم ضد عفونی کردم و گذاشتم دهنش، بعد دیدم دوباره بو می یاد ا رادان بازم؟ دوباره عوضش کردم شب مهمون داشتم و همین طور ادامه دادم تا 2 شب... 2 شب رفتم تو رختخواب دیدم نمی تونم بخوابم یه چیزی اذیتم می کنه یهو دستم رو نگاه کردم دیدم برای خودش تاول زده بعد ترکیده بعد خون افتاده حالا آب زرد داره ازش می یاد ولی من از عصر تا حالا متوجه اش نشدم....

اشک تو چشمام جمع شد نه برای دست سوخته ام برای دل همه مادرا...مادرایی که دلاشون سوخت اما خندیدن تا بچه هاشون بخندن... تا مبادا کسی تو خونه غصه شون رو بخوره ...

حالا پاسخ پرسش نوجوونی ام رو گرفتم... فهمیدم چرا وقتی دست من می سوخت مامان هی می رفت و می اومد قربون صدقه اش می رفت اما وقتی دست خودش می سوخت من چند روز بعد از روی جای زخمش می فهمیدم...

دیروز تو بعد از سه روز که از سوختن دستم می گذره جای زخم خشک شده منو روی دستم دیدی و هی گفتی اوف نچ نچ نچ... اوف نچ نچ نچ... یاد خودم افتاده بودم چقدر دیر می فهیدم که مامان چند روز پیش چه دردی کشیده و نذاشته ما بفهمیم...

حالا چرخ گردون چرخیده و اون نوجوون لوس خودش مامان شده، از اون مامانا که امکان نداره بذاره نی نی اش غم و دردش رو بفهمه و ناراحت بشه... مگه مامان من می ذاشت و می ذاره که من بذارم؟ مگه تمام مامانای دنیا می ذارن که من بذارم؟

همه وجود من فدای یه لبخند شیرین تو عزیزترینممممم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

سپید مامان علی
11 مهر 91 12:11
مامان مهربون با خوندن پستت بی اختیار اشکم سرازیر شد....فدای دل پر درد همه مادرها...فدای انگشت سوخته مامان رادمهر جونی که از دل و جون واسه بچه اش مایه میذاره



سلامت باشی مهربووووووون
مامان محمدحسن کوچولو
11 مهر 91 16:57
بلا بدور مامانی رادی رادان

وقت سوختگی اگه بلافاصله روی محل سوختگی روغن زیتون بزنی دیگه اوضاش وخیم نمیشه

اینو گفتم واسه دفعه های بعد البته امیدوارم ایشالا دیگه مشکلی واست پیش نیاد و خودتو نی نی جونی همیشه صحیح و سالم باشین


ممنون از راهنماییت دوستم
مامان کاوه
11 مهر 91 17:18
من فدای عشق و شور مستی دل همه مادرا بشم....مامان من رفت و من تنها اما مثه خودت حیران روزهایی هستم که صبوری میکرد و دم نمیزد.......
سارا
14 مهر 91 11:35
چه مامان مهربونی ....خدا همه مامانها رو برای بچه هاشون حفظ کنه ....
هدی مامان مبین
15 مهر 91 16:32
صوفی تو هم؟!
پس این حال و هوا این روزها همه گیره...
این روزهایی که داریم جا پای جای مامانهامون میذاریم...
پستت رو عاشق بودم
مامان عاشق...دستت خوب شد؟


آره مهربون...خوب خوب
خاله نفس
15 مهر 91 17:10
باورت میشه تا تمومشو بخونم همینجور اشکام اومد
چقدر ملموس و دوست داشتنی منو یادِ خاطرات کودکی انداختی


عزیزمممم...الهی که همیشه بخندی از ته ته دل مهربونت
مامان نوشی
22 مهر 91 14:12
وای دوستم بازم اشکم رو در آوردی خیلی قشنگ نوشتی.
فدای تو مامان مهربون


الهی که همیشه بخندی دوستممممممم
سمانه مامان کیمیا
23 مهر 91 22:52
عزیزمممممم مادر فداکار...خدا قوت .... مطمئنم رادمهر همیشه قدر مامان مهربونش رو میدونه
مامی گل
26 مهر 91 16:09
وااای صوفی خییلی باحال بود قربون مهربونیات حسابی گریه کردم وای که چقدر حس و حال مادر بودن خوبه عالییییه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد