رادمهررادمهر، تا این لحظه: 13 سال و 7 روز سن داره

رادمهر

هفده ماهگیت مباررررررررک رادانم

1391/7/15 9:56
نویسنده : مامان رادمهر
364 بازدید
اشتراک گذاری

هفده ماهگیت مبارک شیرینم... شیطونکم...رادمهرکم...

نمی دونم چرا فکر می کردم تو که بزرگ شی کمی کارام سبکتر میشه البته همه بهم می گفتن که اشتباه می کنم اما من باورم نمی شد... حالا فهمیدم که درست می گفتن...

دیگه حتی اندازه یک پلک زدن هم نمی تونم چشم ازت بردارم... از میزا می ری بالا و بعد می یاد لبه میز می ایستی و منو نگاه می کنی؛ واییییییی من چه حالی می شم تا بگیرمت... از مبلا می ری بالا بعد از روشون می ری لب پنجره ها که البته من همه شون رو ٦ قفله کردم... همین روزاست که انگشت کوچولوت تو دکمه پاور تلویزیون گیر کنه از بس می ری سراغش و خاموش و روشنش می کنی؛ قبلا نمی تونستی از موانعی که درست کردم رد شی ولی تازگیا خیلی راحت می ری سراغش و با هم دعوامون می شه... عاشق باز و بسته کردن در ماشین لباسشویی هستی؛ هر لباسی ببینی برش می داری و می بری می ندازی اون تو... هر وسیله برقی که صدا دار باشه باید از دست تو قایمش کنیم؛ تو بهشون می گی اوووووووووووو از جمله جارو برقی و آب میوه گیری... حواسم نباشه تمام کفشا رو از جا کفشی می یاری بیرون و میریزی رو زمین... اگه هر کدوم از ما بریم دستشویی می شینی پشت درش و گریه می کنی... شبا دوست داری خرست رو بغل کنی و بخوابی... همچنان میوه رو بیشتر از غذا دوست داری... ماهی و کمپوت آناناس و زیتون و دلستر در صدر جدول خوردنی های محبوب هستن.

به آقا می گی آگا، می گم انگشتت کو نشونش می دی، می گم لباسات رو جمع کن جمع می کنی، هر کسی رو می بینی براش دست تکون و بوس براش می فرستی اما وقتی می ذارمت جلوی یه نی نی اندازه خودت ازش خجالت می کشی و میای بغل من... از عروسکی که مثل نی نی واقعی می مونه ترسیدی... توپ که میبینی از خودت بی خود می شی می گی توو ... توو... می دوی سمتش...

خدا نکنه بیفتی رو دنده لج... مااااااااااااادر جان...

پایه خیلی باحالی برای هر نوع بازی و گردش و تفریحی... خوش مسافرت و خوش گردشی...

هر شب با هم می ریم تو اتاقت و یه دوساعتی اونجا با هم مشغولیم، یعنی خودت بعد از شام می یای دستم رو می گیری و می بری تو اتاقت، منم هر چی خسته باشم می یام و تا رمق دارم باهات بازی می کنم...

خلاصه این که هفده ماهه شدی... نمی خوام هی بهت بگم نکن ...نکن... به قول یه دوست می گفت: یه کوچولویی بود انقدر مامانش بهش گفته بود دست نزن دست نزن فکر می کرد اسمش دست نزنه... البته من قشنگگگگگگ اون مامان رو درک می کنم... حالا منم نمی خوام هی بهت بگم رادان نکن، نکن، که بعد فکر کنی اسمت نکنه اما اعتراف می کنم که خیلی بازیگوشی...

تو بدو من قربون دوینت بشم، تو شیطونی کن من فدای شیطنت هات بشم، تو بخند من دور سرت بگردم

 تو باش تا ما هم باشیممممممم....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

هدی مامان مبین
15 مهر 91 16:33
17 ماهگیت مبارک عزیزم
پسر اردیبهشت...
تو خوب بچگی کن....مامان مراقبته...مامان داره باهات عشق میکنه..ما هم لذت میبریم رادمهری...بوسسسسس واسه شیرین ترینم


اومدی هدی؟ دلم برات تنگیده بود دوستم
خاله نفس
15 مهر 91 17:11
خدایاااااااااااااااااا یعنی این فسقلی تمامِ این شیطنت ها رو میکنه بسم ال......
مامان نوشی
16 مهر 91 9:48
17 ماهگیت مبارکککککککککککککککککک عزیزم تا میتونی شیطونی کن که بعدها وقت این شیطونی های قشنگ رو نداری . بوسسسسس
مامان کاوه
16 مهر 91 23:03
خوشگلم مبارکه اینهمه کارای تازه و 17 ماهگیت..... عاشق اووو گفتنت شدم خاله....
مامی گل
18 مهر 91 16:19
17 ماهگیت مبارک تو با همه این شیطنت هاست که خوردنی هستی
سپید مامان علی
19 مهر 91 18:33
17 ماهگیت مبارک خوشگل خان ای جاان که از نینی اندازه خودت خجالت میکشی
سمانه مامان کیمیا
23 مهر 91 22:53
عزیزم چه بلایی هستی تو وروجک بهت نمیاد
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد