نوزده ماهگیت مبارک
نوزده ماهگیت مبارک عزیزترینم... شیرینم... گوشه دلم... پسرم... رادانم
چقدر برام راحت شده گفتن از این ماه های رفته... چقدر این ماه ها دارن زود زود میرن... نمی دونم من خسته ام و سرعتم کم شده یا زمان خیلی زرنگ شده...
نوزده ماهه شیرین من این روزا تقریبا تمام خونه مون در کنترل کامل توئه؛ خونه مون یه جورایی شده پادشاهی کوچک رادان... پادشاهیت مستدام نازنینترینم...
می شینیم که تو ماشین تو به بابا می گی آنگام... آنگام؛ یعنی آهنگ بذار بعد حرکت کن؛ قربون دل کوچولوی شادت بشم؛ لطفا به خاطر دل منم که شده شاد بمون
نمی دونم چرا تازگیا انقدر پستونکی شدی؛ گوم گوم این صدای توئه که می گی پستونکم رو بدین، حالا چرا بهش می گی گوم نمی دونم
بهت می گم رادان شعر بخوون می گی لااااالاااا می گم بقیه اش رو هم بخوون می گی لااااااااا
منم دلم پر می کشه واسه شعر خوندنای تو...
یه جارو برقی برات گرفتم کلی کارم رو راحت کرده حداقل از اسباب بازی های دیگه بیشتر باهاش کردی... می کشیش زمین و می گی وووووووووو؛ اونم با دو تا باطری اندازه سه تا جارو برات صدا در می یاره
حساب و کتاب دندونات از دستم در رفته اساسی... نمی ذاری بشمرمشون که، زودی دستم رو گاز می گیری...
هنوزم وقتی ازت می پرسم اسمت چیه می گی مامو...
آخ که چقدررررررر برای من مادر تو شیرینی...
راستی چقدر مادر بودن انرژی می خواد؛ صبر می خواد؛ استقامت می خواد؛ خدایا همه اش رو یه جا به همه ما مامانا بده وخصوصا با این روزای پر از مشغله امروز
نوزده ماهگیت مبارک عزیزترینممممممم