رادمهررادمهر، تا این لحظه: 13 سال و 7 روز سن داره

رادمهر

یک مادرانه آرام...

1391/10/10 10:00
نویسنده : مامان رادمهر
389 بازدید
اشتراک گذاری

تازگیا نصف شبا یواشکی می زنم زیر قولم و می یام یواشکی می یرمت تو اتاقمون و می خوابونمت پیش خودم، بعد به اون صورت ماهت نگاه می کنم و صدای نفس های قشنگت رو روی گونه ام حس می کنم و آروم می خوابم بعد تا می یاد خوابم سنگین شه یه پاشنه کوچولوی صورتی می یاد تو صورتم... تو چطوری می چرخی؟ آخ که عاشقتممممم

وقتی دارم غذا می پزم می یای می گی هم هم... آخه فسقلی چی رو می خوای هم بزنی؟ قابلمه داغ رو؟ مجبور می شم یه قابلمه و ملاقه بدم بهت بلکه بی خیال شی ...

بعضی وقتا کلی با هم دست می زنیم و می رقصیم؛ آخ که تو نمی دونی چه کیفی می ده یه مامان با پسر کوچولوش برقصه...

تازه اون موقعی که با هم چشم بازی می کنیم رو نمی دونی چه خبره؟ تو چشم می ذاری من همون جا کنار پات قایم می شم سرم رو می ذارم رو انگشتای کوچولوت آخه نمی خوام برم دورتر، نه دلش رو دارم نه دلش رو... من همین جا تنگ دلت می خوام بمونم، تنگ دلم می خوام بمونی...

غذا که دهنت می ذارم دلم می خواد تو یه لقمه بخوری منم تو رو یه لقمه کنم...

آخ رادانم نمی دونی این چه حس قشنگیه برای من... شاید یه روزی که بابا شدی بفهمی من و بابا الان چه حسی داریم

آقای مامو گ گ خیلیییی خیلییییی قلبم رو مال خودت کردی

گوشه دلم عاشقتممممممم

تموم دلم دوستت دارم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان ساجده
10 دی 91 10:20
سلام عزیزم متین تو مسابقه سوگواره محرم آتلیه سها شرکت کرده اگه لطف کنید بیاد تو وبلاگش به آدرسی که هست برید و بهش رای بدید ممنون میشم در ضمن اگر به کوچولوی دیگه ای رای داده باشید مشکلی نداره میتونید بازم رای بدید


به روی چشم مامان متین
مامان محمدحسن کوچولو
11 دی 91 6:34
رادمهر کوچولو رو اتاق خوابشو جدا کردین؟!

مگه عادت نداره نصف شبا بیدار شه و بخواد بهش شیر بدین؟!

پسرک من که حداقل یک بارو نصف شبا به عشق شیر مامانی بیدار میشه





بله دوستم از چهار ماهگی ولی تازگیا یواشکی می برمش پیش خودم
مامان نوشى
11 دی 91 10:59
دوستم وقتى اينجورى از احساسات قشنكت مينويسى دلم غنج ميره و ميرم تو اسمونا، دست نوشته هات رو خيلى دوست دارم، انشاالله هميشه در كنار همسرى و اين مامو كوجولوى ناز و دوست داشتنى خوب و خوش باشين، بوسسسسسس


عزیزم به زودی کوچولوی نازنینت رو بغل می کنی و کلی از این احساسات خوش می یاد تو ذهنت...دوستت دارم
هدی مامان مبین
12 دی 91 19:16
یعنی عاشق اون یواشکی هات شدم....
صوفی...خوب بجای منم ببوسش...دارن بزرگ میشن....رادی رادان...خیلی دوستت دارم....خیلی عزیزی...خیلی خوشمزه ای...


آره هدی جونم... دارن بزرگ می شن... می بوسم ولی تو هم ببوس، دلم برای مبینمون خیلی تنگه
آهو
12 دی 91 19:52
ماشاء الله رادمهر خان هم بزرگ شده
ایشاء الله خدا واسه مامان باباش نگهش داره


مرسی آهو جون... لطف کردی بهمون سر زدی
مرجان مامان آران
16 دی 91 1:53
اخییییییییییییی چه قشنگ و دل نشین نوشتییی افرین مامانی کلی احساسسسسسسسسساتی شدم خدا گل پسرتو حفظ کنه ایشالا همشون قدر مامان باباهاشونو بدونن
سپید مامان علی
22 دی 91 0:25
خیلی زیبا نوشتی ...از دل نوشتی و به دلم چسبید...حرفات حرفای هر مادریه...مادرهای عاشق...خدا مامو کوچولوتو واست حفظ کنه...ایشالا
مامان رانيا
22 دی 91 12:25
الهي اين لحظه هاي عاشقي بهاتون باشه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد