این روزهای آلوده...
نمی دونم قراره ما آدم بزرگا با این زمین چی کار کنیم، با هواش... با گل هاش... با قشنگیاش؛ یه کاری کردیم که وقتی فرشته هامون تو این هوا نفس می کشن تب کنن؛ گلوشون بسوزه، اشک از چشمای نازشون بیاد... چرا آخه؟
رادانم منو ببخش که تو رو جایی به دنیا آوردم که هواش برات تب به ارمغان آورده؛ منو ببخش
یه هفته است تب داری، تازه امروز کهیرم زدی، تبت خوب می شه، دوباره داغ می شی، یه هفته است یه گوشه می شینی ، همه اش می گی لا لا، دلت می خواد بخوابی، بازی نمی کنی، خب مگه دل من از چیه؟
فدای کوچولوییات ... فدای اون جون بهشتی ات... فدای اون همه معصومیت
فقط منو ببخش
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی