رادمهررادمهر، تا این لحظه: 13 سال و 7 روز سن داره

رادمهر

دنیای مادرانه

1392/1/21 10:13
نویسنده : مامان رادمهر
303 بازدید
اشتراک گذاری

بعضی روزا خسته ام؛ خیلی خسته، انقدر که دلم می خواد وقتی می رسم خونه سرم رو بذارم بخوابم تا فردا ظهر... ولی دقیقا همون روزا تو از هر روز شیطونتری یا شایدم من طاقتم کمتره... بعضی روزا انقدر دلم می خواد در سکوت و آرامش پام رو دراز کنم و یه چایی بخورم که نگو اما...

حالا بعضی روزا که مامانی تو رو می بره پیش خودش که مثلا من تو خونه استراحت کنم، دقیقا سر همون ساعتی که تو بیدار می شی و صدام می کنی و می گی مامان شیر، بیدار می شم، تو تخت می شینم و منتظرم، منتظرم تا بیای انشگتای کوچولوت رو بکنی تو چشمام و بگی باز . هر کاری می کنم نمی تونم بخوابم تا ظهر همون جوری که مثلا هوس کرده بودم، کلافه بلند می شم و تا می یام مثلا حواسم رو پرت کنم پام گیر می کنه به خرسی ات و اونو جای تو بغل می کنم

می رم یه چایی می ریزم که مثلا تو آرامش بخورم اما جای اونی که مدام می یاد پیشم و می گه مامان چایی داغ... مامان چایی بده... خالیه؛ بعدشم چای منو ازم بگیره و سر بکشه و آخرشم تو دهنش نگه داره و قورت نده و بریزه تو یقه اش تا داد منو دربیاره

نه نمی شه... بدون تو نه دیگه میشه خوابید نه می شه چایی خورد نه زندگی کرد...

تو باید باشی، با همه شیطنت هات، با همه شیرینی هات، با همه ...

خدایا شکرت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

شبنم
27 فروردین 92 6:43
احساس مادرانه ات رو خيلي زيبا نوشتي واقعا بدون اينها نمي شه
هدی مامان مبین
27 فروردین 92 15:57
این خواستن و نخواستن...این خواستن تا سرحد جنون..این خواستن و ....خواستن و خواستن
اینا باید باشن...
مثل اکسیژن......گاهی دلت میخواد نفستو بگیری بری زیر اب....ولی باز باید نفس بکشی ک بدون اینا نمیشه


تو انقدر قشنگ می گی که آدم می خواد نوار رو برگردونه از اول دوباره بیاد جلو
شيما
27 فروردین 92 17:55
سلام عزيزم
حالت چطوره؟
دلم برات تنگ شده بود. گفتم بيام يه سري بهت بزنم

هميشه در كنار هم خوش باشيد


سلام.دوست دارم شیما... ممنون که اومدی
سپید مامان علی
30 فروردین 92 0:31
واقعا زندگی بدون این فرشته ها معنا نداره... حتی اگه یک لحظه هم بخواهیم برای خودمان باشیم اما فکر و خیالشون نمیزارند
خاطره مامان بردیا
30 فروردین 92 20:25
وای صوفی جون واقعا همینه... منم خیلی وقتا دلم تنهایی و استراحت می خواد. ولی وقتی بردیا نیست انقدر خونه سوت و کوره که بدتر دلم می گیره و فقط با حضور اون آرامش پیدا می کنم
مامان نوشى
1 اردیبهشت 92 15:08
اخ كه عاشق اينجورى نوشتناتم، واقعا احساسات مادرانه تو تك تك كلماتت قابل لمسه، انشاالله هميشه شاد و سرحال در كنار هم باشين
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد