رادمهررادمهر، تا این لحظه: 13 سال و 6 روز سن داره

رادمهر

خوش اومدی...

1390/6/21 12:51
نویسنده : مامان رادمهر
476 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم امروز یکی از بهترین روزای عمر ماست، پارسال دقیقا یه همچین روزی من و بابا فهمیدیم که تو داری میای...

شب قبلش من یه خوابی دیدم که بعدا برات تعریف می کنم از خواب که بلند شدم از هیجان صدای قلبمو می شنیدم، با توجه به خوابم یه راست رفتم سراغ بیبی چکی که روز قبلش خریده بودم... نفسم داشت بند می اومد... وقتی بیبیچک رو گذاشتم زل زدم بهش... می خواستم ببینم خط دومش می افته یا... چشمام اندازه دو تا در قابلمه گشاد شده بود... چند لحظه بیشتر طول نکشید دیدم که خط قرمز دوم افتاد... دستام و قلبم با هم می لرزید... فقط یادمه با گریه اومدم بالا سر بابا جون که بیچاره خوابم بود... طفلک منو دید ترسید... وقتی بهش گفتم هاج و واج منو نگاه می کرد... هنگ کرده بود...نمی دونست الان باید چی کار کنه، اون وقت...

خلاصه من و بابا دویدیم سمت آزمایشگاه، من پله های آزمایشگاه رو با پای لرزون بالا رفتم، کارم که تموم شد از خانمه خواهش کردم زودی جواب آز منو بده... ظهر ساعت ١٢ از اداره بهش زنگیدم گفت خانم مثبته بتا ٢٠٠....های های گریه می کردم همکارم بغلم کرده بود و با من گریه می کرد....

خدایا بزرگیت رو شکر... هزاران بار شکرررررررررر.... خدایا تا آخرین لحظه زندگیم برای این نعمت بزرگ تو رو شکر می کنم... بر سر من و همسرم منت گذاشتی... امیدوارم که پدر و مادر لایقی باشیم... خدایا همه بچه ها رو در پناه خودت صحیح و سالم و شاد حفظ کن، نی نی ما رو هم همینطور... 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد