چقدر تو قشنگی...
دیروز تا اومدیم خونه تو رفتی سراغ ماشین شارژی و من مثل همیشه تند تند مشغول کار خونه شدم... همون وسطا که داشتم مثل مرغ تند و تند از رو زمین وسایل تو رو جمع می کردم یهو گفتی مامان آدو گفتم جانم.... گفتی : تو چقد خوشگلی... من: غش کرده بودم نتونستم جواب بدم... واقعا برای چند لحظه نتونستم جواب بدم... بعد که به خودم مسلط شدم گفتم خدایا شکرت که بچه ها به چشم ماماناشون و مامانا به چشم بچه هاشون زیبا می یان...اینجوری دلامون همیشه شاده...آخه به نظر من مادر تو
خوشمل ترین پسر دنیایی...
حالا فکر کن من از اون روز چه حالی دارم... هی می رم تو آینه صورت خودم رو نگاه می کنم هی نگاه
می کنم بعد با خودم می گم خب حتما رادان یه چی دیده که می گه دیگه..ای بابا... بعد که دوباره نگاه می کنم می گم شاید رادان منظورش دوست خیالیش بوده ها نه آخه گفت مامان....
حالا نمی دونم چه کنم با این همه احساس خوشگلی...
خدای شادی ها در پناه خودش حفظت کنه پسر که دنیای ما رو شادتر از قبل کردی...