عمو فنگلا و آنگاندان
چند وقتیه دو تا آدم یا نمی دونم جونور جدید اومدن وسط زندگیمون... عمو فنگلا و آنگاندان... می گم رادمهر چی کار می کنی؟ می گی بازی می کنم؛ می گم کجایی؟ می گی : با عمو فنگلا تو اتاق بازی می کنم... می گم عمو فنگلا کو؟ می گی : اونجاست...اما من غیر از خودمو خودت هیچی نمی بینم...
چند شب پیش چراغ اتاقت خاموش بود، با هم داشتیم تلویزیون می دیدیم، گفتم برو از اتاقت پوشک بیار عوضت کنم، گفتی چشم (چشمت بی بلا) رفتی تا دم در اتاقت و برگشتی و گفتی بیا چراغ روشن کن آنگاندان اونجاست... منم بلند شدم بیام تکلیفم رو با این آنگاندان روشن کنم اما غیر از جک و جونورای اتاقت چیز دیگه ای ندیدم...
تازه فهمیدم اونی که دوستش داری عمو فنگلاست، یه چیز دیگه هم فهمیدم اونم این که عمو فنگلا شبیه منه یا من شبیه اون آخه اون روز دوباره گفتی : مامان تو خوشگلی، عمو فنگلام خوشگله... حالا من موندم کدوممون شبیه اون یکی هستیم... عمو فنگلای خوشگل...
مثل این که آنگاندان ترسناکه... خدا رو شکر هنوز منو شبیه اون ندیدی... هر جایی که تاریکه می گی آنگاندان اونجاست... خدا پدرشو بیامرزه که هست لااقل تو یه دقیقه آروم می شینی...چه مامان بدجنسی ام ...
من هم خونه های جدیدمون رو دوست دارم رادان... هم عمو فنگلای خوشگل رو هم آنگاندان ترسناک رو... آخه هر دوشون ساخته ذهن کوچولوی توان...
همیشه بخندی و سلامت باشی کوچولوی شیرینمممم