مامان ببخشید...حالا بخند
من یه مامان معمولی ام...خیلی معمولی...از اون مامانا که هیچ وقت کم نمی یارن نیستم. بعضی وقتا احساس می کنم جا موندم...
اون موقع که تو دقیقا از نوک پا تا موهای سرتو توی پارک گلی می کنی و پاتو محکم تو گودال آب گلی می کوبی تا آب همه جا بپاشه بعدشم به هیچ ترفندی از اون جا بیرون نمی یای درسته که صورتم عادیه اما از درون دارم منفجر می شم...خودتم متوجه می شی بعد می یای می گی مامان ببخشید حالا بخند بعد خودت می خندی تا منم خنده ام بگیره...
یاد گرفتم در برابر جیغ زدنا و داد زدنا بی تفاوت باشم اما بعضی وقتا فکر می کنم الان مغزم می پاشه به دیوار .... خیلی سعی می کنم موردی پیش نباد ولی مگه می شه هر چی تو خواستی رو انجام بدیم ؟
دستای کوچولوت دوست داره به همه چی برسه از کارد آشپزخونه بگیر تا وسایل من و بابا...عزیز دلم بزرگ شی می تونی به همه اش برسی ولی الان....
وقتی می بینی من از دستت غمگین می شم می یای می گی مامان ببخشید حالا بخند...حالا این افتاده تو دهن ما هر وقت می خوایم کارمون پیش بره به هم می گیم و کلی بابتش می خندیم
یعنی می شه من زودتر موفق شم تو رو از پوشک بگیرم و این پروژه به خوبی تموم شه...
یعنی می شه ماجرای جیغ زدن برای همیشه تموم شه
خدایا شکرت که یکی تو خونه ما یکی هست که با نیم وجب قد و قامت و اون دست و پای کوچولوش می خواد همه جا رو فتح کنه
خدایا شکرت که وروجک ایزوگام کار من که استاد ایزوگام اعصابمونه سلامته
خدایا این پسرک شیرینمو در پناه خودت حفظ کن...
خدایا ببخشید ... حالا بخند