گوشه دلم...
اینجا دل یه مادره، صداشو رو از ته ته قلبش می شنوین... وقتی می گم گوشه دلم منظورم این نیست که جات گوشه دلمه، منظورم اینه که گوشه دلم شده رادمهر که جلوی چشمامه؛ گوشه دلم عزیزترینم چه کنم با حال و هوای دوست داشتنت؛ حال و هوای عجیب و غریبی که برای هر امر بدیهی و ساده ای کلی به هم می ریزه؛ یه روز با فکر این که فردا اگه بذارمت مهد چی می شه؟ یه روز دیگه با فکر این که چرا پهلوت کبود شده و زیرش باد کرده و فردا با یه فکر دیگه...
به همین آسونی که نیست، خیلییی سخته، من یه چیزی می گم تو یه چیزی می شنوی؛ گوشه دلته، تپ تپ داره جلو چشمت می تپه، هر چی از منطق بگی متوجه نمی شه؛ فقط از عشق باید باهاش بگی، از اون عشقایی که فقط باید یه مادر باشی تا بفهمی چی می گم...
برای همین تا می تونی به دل من مادر راه بیا، نگرانی هامو درک کن، برای همین وقتی می دوی جان مادر جلوتو ببین، اینجوری به در و دیوار خودتو نزن، من از کبودی تن سپید تو اشک می ریزم یواشکی، حساب دل آدمیزاده خب، حق بده به مادر... مادر و همین یه دل... مادر و این عشق سیری نا پذیر
جون دلم، گوشه دلم ، عزیزترینم اون موقع که مرد رشیدی شدی بازم من مادر تا تو صحیح و سالم برگردی خونه دلم بغض می کنه ، می لرزه، می گیره...
قربون قد و بالای مردونه قشنگت برم
قربون خنده های معصومانه ات برم
قربون موهای فرفریت برم که برای من یه دنیا عشقه
قربون شیطنت های بی پایانت برم
عاشقتم گوشه دلم