رادمهررادمهر، تا این لحظه: 13 سال و 7 روز سن داره

رادمهر

قهر من و تو

1392/9/10 14:22
نویسنده : مامان رادمهر
282 بازدید
اشتراک گذاری

بعضی وقتا آبمون با هم تو یه جوب نمی ره؛ تو می خوای کار خودتو بکنی و منم به حکم مادر یودنم مجبورم سفت و سخت جلوت بایستم... آخیییی قربون اون نگاه کودکانه ات که وقتی عصبانی می شم ازم می دزدی و صورت ماهت با دستات قایم می کنی تا منو نبینی...... آخ که نمی دونی اون موقع ها محکم بودن چقدرررر سخته، اما اگه نباشم....

بعضی وقتا جیغ می کشی ، داد و هوار راه می ندازی ، منم مثلا توجه نمی کنم اما بعد داد و هوارت که تموم می شه یه بار تو قدم پیش می ذاری برای آشتی یه بار من...

قدم قدم می یای جلو و می خندی منم بهت می خندم و سفت سفت همو بغل می کنیم و تموم...اما وقتی نوبت منه که البته 99 درصد مواقع نوبت منه وقتی می شنوم گریه و جیغت تموم شده و داری با خودت ادای گریه در می یاری می یام بهت می گم رادمهر و دستامو اندازه تمام قلبم باز می کنم تا بپری تو بغلم ...

آخیششش چه کیفی می ده که می تونم تمام تو رو محکم تو بغلم فشار بدم...

از حالا دلم برای این در آغوش گرفتنای سفت تنگ می شه وقتی یادم می افته یه روزی می رسه که دیگه وقتی بغلت می کنم دستام به هم نمی رسه ...

یادت باشه اون موقع هر وقت با مامان قهر کردی زودی بیای آشتی کنی... اصلا خودم می یام و مثل الان سفت بغلت می کنم و زودی آشتی می کنیم

مامانا طاقت قهر ندارن، دلشون خیلی نرم و نازکه... اگه بخوان هم نمی تونن دست خودشونم نیست ... خدا این عشق عجیب و غریب رو تو دلشون گذاشته

خدایا گوشه دلمو در پناه خودت صحیح سالم حفظ کن

همین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

سپید مامان علی
13 آذر 92 19:47
خدایی هیچ لذتی بالاتر از این نیست ادم جیگر گوشه اش رو سفت سفت بغل بگیره و ببوسه ایشالا همیشه با هم آشتی باشید مادر و پسمل مهربون
هدی مامان مبین
19 آذر 92 15:06
میبینی مامان رادمهر انگار روزگار برعکس شده... اخه من هر بار میام وب رادی رادان گل...اشکام همینجوری میاد... اخه .... حرف دل می زنی... ببوسش...محکم بغلش کن...دستاتوووووو پر تنش کن! فدای دل مهربونت بخندی الهی همیشه
مامان نوشى
29 آذر 92 0:35
عزيزممممم خدا اين مامان و بسر عاشق و مهربونو حفظ كنه
maman rania
12 دی 92 6:56
ziba , mehraban
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد