پایان داستان پوشک
بالاخره ماجرای پوشک تموم شد و ما دیگه تو خونه مون نی نی پوشکی نداریم... مبارکه پسر مامان... بزرگ شدی، آقا بودی آقا تر شدی، فدای قد و بالات ...
مدتی بود پروژه رو شروع کرده بودیم اما مدام با شکست روبرو می شد تا اینکه طی یک حرکت انتحاری تصمیم گرفتم هر طوری شده این قضیه رو تموم کنم که خب با همکاری خودت تموم شد.
سه روز ماجرا طول کشید. روز اول همه اش با شکست روبرو شدم، روز دوم اوضاع با کمک جایزه هایی مثل لواشک و پیس پیسی تو دستشویی و کف مخصوص دست نی نی ها اوضاع یه کم بهتر شد و روز سوم وقتی اومدی خودت گفتی مامان ... دارم من از خوشحالی دست زدم برات... مادرم دیگه کلا مادر بودم اوضاع عجیبی داره
روز دوم موقع خواب گفتی پوشک نکن گفتم باشه یه ساعت بعد دیدم از خواب بلند شدی سراسیمه داری می دوی طرف دستشویی بعدشم داد زدی مامان ... دارم اما توی راه قضیه لو رفت و سرامیکا قابل شستن شد.... خلاصه کلی جریان جور واجور داشتیم
خداحافظ اوی بیبی ، خداحافظ هاگینز، خداحافظ جان ب ب
خداحافظ پوشک