آخ از این روز و شبای تب دار
کی پس این روزای تب دار تموم می شه؟
این روزایی که پسرک شاد و خندون منو با قدرت داغشون خوابوندن رو بالش اونم فقططط روی پای مامانش
این روزایی که صورت قشنگ پسرکم پر شده از گل های کوچولوی صورتی... همون آبله مرغون معروف ... همون که تبش چهار روزه رادمهر منو آب کرده... لاغر کرده... غمگین کرده...
فقط کافیه شبا دو ساعت خوابم ببره، بیدار که می شم می بینم یاس سفیدم داره تو تب می سوزه و اما از این شیاف های ضد تب و گریه های با هم من و تو
صورت نازنینت برای من قشنگترین صورت دنیاست مخصوصا الان که پر از گل های صورتیه ...
قربون اون چشمای معصومانه ات برم من، که گل های صورتی دور و برش پر شده... دستا و پاهای کوچولوت، کف سرت ، شیمک خوشملت و پشت نرم و نازکت... عزیز دل ماااادر
می دونم می خاره و داری اذیت می شی اما می دونم که تو این جنگ پیروز تویی
کمی دیگه صبر کن جان دل مادر، تموم می شه و وقتی تموم شه تویی و یه بدن قوی و محکم که کلی بیماری برای همیشه ازش دور شده...
من که خودم تو بچگی این بیماری رو نگرفتم نمی دونستم اصلا برای بچه ها چه جوریه و عجب تجربه ای کسب کردم از این جریان...
مثل دیشب باز هم تا صبح بغلت می کنم و می شینم اینجوری خیالم راحت تره تا نذارم داغ شی یا وقتی از داغی تب دلت هندونه خواست و گفتی مامان هندونه بده بپرم برم برات بیارم
طاقتم تموم می شه وقتی میای میگی مامان ماساژ بده... چون می دونم انقدر می خاره که امونت رو بریده
حتی روی لب های قشنگ بهشتی ات هم گل زده و من چشمامو می بندم وقتی میشنوم و میبینم که موقع غذا خوردن می گی مامان می سوزه... آخخخخخ جان دل مادر... کاش لب من می سوخت
می ترسم چشمامو ببندم و وقتی بیدار می شم ببینم تبت رفته بالا. انگار با من لج داره تب تو...
ولی ما می تونیم... سه تایی جلوش ایستادیم... خدا هم اینجاست... از رگ گردن نزدیکتر و اون دو تا فرشته های معروف...
خدایا کمک کن...
پسر کوچولوی منو از شر این تب داغ در پناه خودت حفظ کن
خدایا این گل های صورتی رو هر چی بی خطرتر و راحت تر از تن و جون پسرک من دور کن
الهی آمین